رفتی ز چشم و ماند بهجا ماجرای تو
خالی است در دو دیدهام ای دوست جای تو
گویی که روشناییم از دیده رفته است
تا گریه شسته از نظرم خاک پای تو
خاکم به سر که از دل و جان در وجود من
چیزی نمانده است که سازم فدای تو
بسیار گشتهام به گلستان ندیدهام
یک برگ گل به شوخی رنگ قبای تو
باید برونش از قفس سینه کرد زود
مرغ دلی که پر نزند در هوای تو
پنهان مکن ز آینه رخسار خویش را
چندان که کسب نور کند از صفای تو
بگشا دری ز لطف که قصاب دیده را
کرده است حلقه در دولتسرای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر مربوط به دلتنگی و عشق عمیق است. شاعر از غیبت محبوبش lament میکند و احساس خالی بودن و درد ناشی از جدایی را بیان میکند. او میگوید که روشنایی زندگیاش با نبود محبوب رفته و دلش برای او تنگ است. شاعر همچنین به زیباییهای محبوب اشاره میکند و میخواهد که آهنگ دلش را در هوای دوستش آزاد کند. در نهایت، درخواست میکند که محبوب خود را از پرده نهان نکند و با نور وجودش، زندگی او را روشن کند.
هوش مصنوعی: وقتی تو از جلوی چشمم رفتی، داستان تو در دلم خالی مانده است. ای دوست، تو در چشمان من جایی دادی که اکنون همواره حسرت آن را میخورم.
هوش مصنوعی: انگار که نور و روشنی زندگیام از دیدگانم رفته است، تا اینکه اشکهایم خاک پای تو را بشویند.
هوش مصنوعی: من به خودم خاک میپاشم که از دل و جانم چیزی برای فدای تو باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: من سفرهای زیادی به باغها کردهام، ولی هیچگاه حتی یک برگ گل را به زیبایی و شوخی رنگ لباس تو ندیدهام.
هوش مصنوعی: باید زود دل شجاعی را که در آغوش تو پرواز نمیکند، از قفس سینهاش آزاد کرد.
هوش مصنوعی: آیینه را از دیدن چهرهات محروم نکن، زیرا که نور خود را از زیبایی تو میگیرد.
هوش مصنوعی: لطفاً دری باز کن، زیرا قصاب، چشمانش را به دور حلقهای در دروازه دولتسرای تو بسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در کوه پیش کبکان خواندم ثنای تو
کبکان شدند بسته به دام بلای تو
بر چشم سرمه کرده دویدند تا همه
روشن کنند دیده به عز لقای تو
ای چرخ پیر بندهٔ تدبیر و رای تو
ای اختران چرخ همه خاک پای تو
هرچند روشناند و بلند آفتاب و ماه
دارند روشنی و بلندی ز رای تو
جز کردگار عالم و سلطان روزگار
[...]
ای صدر دین و دنیا بادا بقای تو
منشیندا کسی بجز از تو بجای تو
بیگانه باد با تو غم و آشنا طرب
بادا ببحر لهو طرب آشنای تو
بر کلک تست تکیه گه ملکت زمین
[...]
ای فخر روزگار من اندر ثنای تو
با دست عمر آنکه نجوید رضای تو
دارنده جهانی و جان آفرین خلق
منت بود که جان بدهند از برای تو
هربنده ای که طاعت تو ناورد به جای
[...]
ای بر میان چرخ کمر از وفای تو
وی بر زبان خلق دعا و ثنای تو
آراستست خطبه بفرخنده نام تو
وافروختست سکه بفر و بهای تو
انصاف نوبهار ز تاثیر عدل تست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.