گنجور

 
قصاب کاشانی

رفتی ز چشم و ماند به‌جا ماجرای تو

خالی است در دو دیده‌ام ای دوست جای تو

گویی که روشناییم از دیده رفته است

تا گریه شسته از نظرم خاک پای تو

خاکم به سر که از دل و جان در وجود من

چیزی نمانده است که سازم فدای تو

بسیار گشته‌ام به گلستان ندیده‌ام

یک برگ گل به شوخی رنگ قبای تو

باید برونش از قفس سینه کرد زود

مرغ دلی که پر نزند در هوای تو

پنهان مکن ز آینه رخسار خویش را

چندان که کسب نور کند از صفای تو

بگشا دری ز لطف که قصاب دیده را

کرده است حلقه در دولت‌سرای تو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

در کوه پیش کبکان خواندم ثنای تو

کبکان شدند بسته به دام بلای تو

بر چشم سرمه کرده دویدند تا همه

روشن کنند دیده به عز لقای تو

امیر معزی

ای چرخ پیر بندهٔ تدبیر و رای تو

ای اختران چرخ همه خاک پای تو

هرچند روشن‌اند و بلند آفتاب و ماه

دارند روشنی و بلندی ز رای تو

جز کردگار عالم و سلطان روزگار

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سوزنی سمرقندی

ای صدر دین و دنیا بادا بقای تو

منشیندا کسی بجز از تو بجای تو

بیگانه باد با تو غم و آشنا طرب

بادا ببحر لهو طرب آشنای تو

بر کلک تست تکیه گه ملکت زمین

[...]

قوامی رازی

ای فخر روزگار من اندر ثنای تو

با دست عمر آنکه نجوید رضای تو

دارنده جهانی و جان آفرین خلق

منت بود که جان بدهند از برای تو

هربنده ای که طاعت تو ناورد به جای

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ای بر میان چرخ کمر از وفای تو

وی بر زبان خلق دعا و ثنای تو

آراستست خطبه بفرخنده نام تو

وافروختست سکه بفر و بهای تو

انصاف نوبهار ز تاثیر عدل تست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه