گنجور

 
قصاب کاشانی

دل پر از افغان و ظاهر خالی از جوشیم ما

از سخن لبریز و از گفتار خاموشیم ما

تا به بر گیریم هر دم تیر تقدیر تو را

جمله اعضا چون کمان پیوسته آغوشیم ما

چون تن آیینه پنهان در لباس جوهریم

گرچه در ظاهر ز عریانی نمد پوشیم ما

حرف بسیار است اما رخصت گفتار نیست

بر سر چندین هزار اسرار سر پوشیم ما

نزد اهل دل زبان‌دانی نمی‌دانم که چیست

هرکجا قصاب حرفی بگذرد گوشیم ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

گر به ظاهر چون لب پیمانه خاموشیم ما

از ته دل چون خم سربسته در جوشیم ما

گر در آن محراب ابرو نیست ما را راه حرف

از دعاگویان آن صبح بناگوشیم ما

از نسیمی می شود بنیاد ما زیر و زبر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

با بد و نیک جهان از بسکه همدوشیم ما

سرمه را چشمیم و حرف سخت را گوشیم ما

عقده ایی در هر خم زلفی که باشد شانه ایم

کاکلی هر جا پریشان می شود دوشیم ما

قامت ما خم شده و فکر کنار از سر نرفت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
بیدل دهلوی

چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما

یک مژه تا واشود صد دشت آغوشیم ما

حیرت ما ازدرشتیهای وضع عالم است

دهرتاکهسار شد آیینه می‌جوشیم ما

شمع فانوس حباب از ما منورکرده‌اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
طغرل احراری

بس که چون عنقا ز خاطرها فراموشیم ما

گر جهان از ما نپوشد چشم می‌پوشیم ما!

جوش شکر در نی آخر می‌کند منع صدا

از کمال شهد مضمون گرچه خاموشیم ما!

از زمین تا آسمان گر مشتری جوشد ولیک

[...]

فرخی یزدی

با دل آغشته در خون گر چه خاموشیم ما

لیک چون خم دهان کف کرده در جوشیم ما

ساغر تقدیر ما را مست آزادی نمود

زین سبب از نشئه آن باده مدهوشیم ما

گر توئی سرمایه دار با وقار تازه چرخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه