گنجور

 
قصاب کاشانی

با آنکه در قلمرو هستی یگانه‌ام

بر گوش روزگار، گران چون فسانه‌ام

نه دشمنم به پهلوی خود جا دهد نه دوست

در آب همچو موج و در آتش زبانه‌ام

هرجا که دام وا شود آنجا مجاورم

هرجا خدنگ بال گشاید نشانه‌ام

مشتاق پایمردی برق است خرمنم

محتاج دستگیری مور است لانه‌ام

چون ذرّه جانب وطنم بازگشت نیست

آتش زده است عشق تو بر آشیانه‌ام

جز شرح حال من نبود ورد عندلیب

در نزد اهل دل غزل عاشقانه‌ام

گه چون غبار همدم باد است هستیم

گه چون حباب بر سر آب است خانه‌ام

گاهی روم به آتش و گاهی شوم به آب

القصه طفل پادو این کارخانه‌ام

دل چاک گشت و دولت زلفش نداد دست

قصاب داغ‌دار ز اقبال شانه‌ام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

چشم منی و خانه تو چشم خانه‌ام

حق‌القدوم تو گهر دانه دانه‌ام

چون مردمان خانه چشمم میان آب

از بس که آب دیده گرفته‌ست خانه‌ام

اکنون که زیر ران تو رام است رخش حسن

[...]

صائب تبریزی

رنگین شده است بس که ز خونین ترانه‌ام

مرغان غلط کنند به گل آشیانه‌ام

هر پاره از دلم در توحید می‌زند

یک نقش بیش نیست در آیینه‌خانه‌ام

دل خوردن است قسمتم از گرد خوان چرخ

[...]

واعظ قزوینی

گمنام بس که همچو وفا در زمانه‌ام

کس جز شکست راه نیابد به خانه‌ام

بیدل دهلوی

عمری‌ست چون نفس به تپیدن فسانه‌ام

از عافیت مپرس دل است آشیانه‌ام

در قلزمی که اوج و حضیضش تحیر است

موج خیالم و به خیالی روانه‌ام

آهم چو دود آتش یاقوت گل نکرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
سحاب اصفهانی

هرگز نیافت کس اثری در ترانه‌ام

جز اینکه سوخت خار و خس آشیانه‌ام

نبود زبان که آگهت از سوز دل کنم

این شعله بین که می‌کشد از دل زبانه‌ام

یک ره چو بوسم آن لب شیرین که نیست خوش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه