با آنکه در قلمرو هستی یگانهام
بر گوش روزگار، گران چون فسانهام
نه دشمنم به پهلوی خود جا دهد نه دوست
در آب همچو موج و در آتش زبانهام
هرجا که دام وا شود آنجا مجاورم
هرجا خدنگ بال گشاید نشانهام
مشتاق پایمردی برق است خرمنم
محتاج دستگیری مور است لانهام
چون ذرّه جانب وطنم بازگشت نیست
آتش زده است عشق تو بر آشیانهام
جز شرح حال من نبود ورد عندلیب
در نزد اهل دل غزل عاشقانهام
گه چون غبار همدم باد است هستیم
گه چون حباب بر سر آب است خانهام
گاهی روم به آتش و گاهی شوم به آب
القصه طفل پادو این کارخانهام
دل چاک گشت و دولت زلفش نداد دست
قصاب داغدار ز اقبال شانهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره تنهایی و جداافتادگی شاعر در دنیای هستی است. او احساس میکند که در میان روزگار چون فسانهای گم شده است و نه به دوستانش نزدیک میشود و نه دشمنانش، بلکه همچون موجی در آب و شعلهای در آتش میباشد. شاعر به جستجوی آرامش و پایمردی است و نیازمند حمایت است، اما عاشق است و این عشق بر زندگیاش تأثیر به شدت منفی گذاشته است. او میگوید که هیچ چیزی جز داستان زندگیاش نزد اهل دل و عاشقان شنیده نمیشود و در نهایت او به بیثباتی زندگیاش اشاره میکند که همچون غبار و حباب ظاهری ناپایدار دارد و بین آتش و آب در حال نوسان است. این احساسات به نوعی نشاندهنده سختیهای عشق و دوری از محبوبش است.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در این جهان فقط من هستم، اما برای زمان و روزگار مانند یک داستان سنگین و بیاهمیت جلوه میکنم.
هوش مصنوعی: نه دشمنم میتواند در کنار خود جایی برای من پیدا کند و نه دوستم میتواند در آب مانند موج یا در آتش مانند شعلهای به من نزدیک شود.
هوش مصنوعی: هر جایی که دام باز شود، من هم در آنجا حضور دارم و هر جایی که تیر پرواز کند، نشانه من است.
هوش مصنوعی: من به استقامت و پایداری شجاعت نیاز دارم و برای وجودم به حمایت و کمک دیگران احتیاج دارم.
هوش مصنوعی: زمانی که به وطنم نزدیک میشوم، دیگر بازگشتی وجود ندارد، زیرا عشق تو مانند آتش بر خانهام افکنده است.
هوش مصنوعی: فقط داستان زندگی من است که در دل اهل عشق مانند نغمهای توسط بلبل خوانده میشود.
هوش مصنوعی: گاهی مانند گرد و غبار در کنار باد هستیم و گاهی مانند حبابی بر روی آب که در حال نابودی است، به سر میبریم. زندگی ما به همین ترتیب ناپایدار و بیثبات است.
هوش مصنوعی: گاهی به سمت آتش میروم و گاهی به سوی آب، خلاصه اینکه من فقط یک کودک در این کارگاه هستم.
هوش مصنوعی: دل من شکسته شده و موهای او به من محبت نکردند. انگار که من به دست سرنوشت گرفتار شدهام و هنوز شانهام از خوشبختی بیبهره مانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم منی و خانه تو چشم خانهام
حقالقدوم تو گهر دانه دانهام
چون مردمان خانه چشمم میان آب
از بس که آب دیده گرفتهست خانهام
اکنون که زیر ران تو رام است رخش حسن
[...]
رنگین شده است بس که ز خونین ترانهام
مرغان غلط کنند به گل آشیانهام
هر پاره از دلم در توحید میزند
یک نقش بیش نیست در آیینهخانهام
دل خوردن است قسمتم از گرد خوان چرخ
[...]
گمنام بس که همچو وفا در زمانهام
کس جز شکست راه نیابد به خانهام
عمریست چون نفس به تپیدن فسانهام
از عافیت مپرس دل است آشیانهام
در قلزمی که اوج و حضیضش تحیر است
موج خیالم و به خیالی روانهام
آهم چو دود آتش یاقوت گل نکرد
[...]
هرگز نیافت کس اثری در ترانهام
جز اینکه سوخت خار و خس آشیانهام
نبود زبان که آگهت از سوز دل کنم
این شعله بین که میکشد از دل زبانهام
یک ره چو بوسم آن لب شیرین که نیست خوش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.