گنجور

 
قصاب کاشانی

بر میان تاری ز زلف یار می‌خواهد دلم

سبحه را افکنده و زنّار می‌خواهد دلم

تا نشانی هست از غم‌خانه زندان دوست

کافرم گر جانب گلزار می‌خواهد دلم

تا نشینی در میان چون نقطه بر گرد سرت

یک قدم رفتار چون پرگار می‌خواهد دلم

روشن آن مجلس که از حسن تو باشد تا به صبح

چون کواکب دیده بیدار می‌خواهد دلم

نه فلک را باده شوقت به چرخ آورده است

هم از این می باده سرشار می‌خواهد دلم

در فراقت جان من عمری است تاب آورده‌ایم

یک نفس در طاقت دیدار می‌خواهد دلم

آن‌قدر قصاب می‌دانم که از کون و مکان

عشق را می‌خواهد و بسیار می‌خواهد دلم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

عافیت زان غمزه خونخوار می‌خواهد دلم

آب رحم از تیغ بی‌زنهار می‌خواهد دلم

راه حرفی پیش لعل یار می‌خواهد دلم

خلوتی در پرده اسرار می‌خواهد دلم

قصه سودای من دور و دراز افتاده است

[...]

جویای تبریزی

طاقتم طاقست یاران! یار می خواهد دلم

یار می خواهد دلم، بسیار می خواهد دلم

ساقیا گرد سرت پیمانه را سرشار کن

بیدماغم مستی سرشار می خواهد دلم

جام عیش اهل ظاهر سخت بی کیفیت است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه