گنجور

 
قصاب کاشانی

چون شامِ قدر بر همه مستور می‌شود

زین روی پای تا به سرش نور می‌شود

می‌خواستم رهی به تو نزدیکتر به خود

تا می‌روم ز خویش رهم دور می‌شود

مرهم بنه ز نیش که جای خدنگ او

زخمی است کز معالجه ناسور می‌شود

گر چینی دلم ز خدنگ نگاه تو

گردد چو خاک، کاسه فغفور می‌شود

مظلوم بعد مردن ظالم رسد به فیض

ماری چو مرد روزی صد مور می‌شود

قصاب دید چون خم ابروی یار گفت

رزقش حواله از دم ساطور می‌شود

 
 
 
جویای تبریزی

از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود

هر غنچهٔ گلی دل رنجور می شود

از بی دماغی ام سر گلگشت باغ نیست

کآنجا ز شور خندهٔ گل شور می شود

ظالم مکن ستم به ضعیفان که روز حشر

[...]

وفایی شوشتری

خطّت دمید و لعل تو مستور می شود

صد حیف از این شکر که پر از مور می شود

گر خود تُرش نشینی و تلخی کنی چه باک

شیرین لب تو مایه ی صد شور می شود

هرگه خیال روی تو در خاطر آورم

[...]

جیحون یزدی

جائی که بازسخره عصفور می شود

نار از زبانه طعنه زن نور می شود

مرد بصیر مسخره کور می شود

بهرام کشته از لگدگور می شود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه