گنجور

 
قصاب کاشانی

دلم شبی که به شکّر لبی خطاب ندارد

چو کودکی است که از بهر شیر خواب ندارد

شب وصال مکن منعم از دو دیده بی‌نم

عجب مدان گل تصویر اگر گلاب ندارد

به دل چو مهر رخت نیست داغ نقش نه بندد

نروید از چمنی گل که آفتاب ندارد

ز آب و تاب رخت را به آفتاب نسنجم

که آفتاب اگر تاب دارد آب ندارد

به خاطری که دو مصرع ز ابروی تو نباشد

صحیفه‌ای است که یک بیت انتخاب ندارد

چو دل ز خون نشود پر نمی‌رسد به وصالی

به بزم جا نکند شیشه تا شراب ندارد

ز دل مپرس که عشقت ز داغ‌های نهانی

چه گنج‌ها که در این خانه خراب ندارد

تمام خون دل است اینکه دیده ریخت به راهت

غمین مباش ز سودای ما که آب ندارد

به قصد کشتن قصاب اضطراب چه داری

شهید تیغ تو خواهد شدن شتاب ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

فروغِ طلعتِ رویِ تو آفتاب ندارد

نسیمِ ناقۀ زلفِ تو مشکِ ناب ندارد

عجب که سایۀ زلفِ تو گر رسد به جمادی

که هم چو ذرّه به خاصیّت اظطراب ندارد

تو خود به جانبِ ما هیچ التفات نداری

[...]

امیرخسرو دهلوی

مهی گذشت که چشمم خبر ز خواب ندارد

مرا شبی ست سیه رو که ماهتاب ندارد

به جان دوست که مرده هزار بار به از من

که باری از دل بدخوی من عذاب ندارد

تو ای که با مه من خفته ای به ناز، شبت خوش

[...]

وحشی بافقی

تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد

تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد

چه دیده‌ای و درین چیست مصلحت که نگاهت

تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد

تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی

[...]

صائب تبریزی

نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد

بدیهه عرق شرم آفتاب ندارد

اگر چه هست برآن زلف پیچ وتاب مسلم

نظر به موی میان تو پیچ وتاب ندارد

دماغ خشک مرا کرد نامه تو معطر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
طغرای مشهدی

کسی که چیده به بیداری از رخت گل حیرت

به رنگ آینه تا حشر میل خواب ندارد

چو شیشه گر، به کفم گر ز کارخانه قسمت

هزار شیشه درآید، یکی شراب ندارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه