گنجور

 
قاسم انوار

«و هُوَ مَعَکُم» گفت از این معنی چه خواست؟

یعنی جان‌ها در بقای حق فناست

این معیت چیست باری فی‌المثل؟

جان جان‌ها صوت و این معنی صداست

منتهی هرگز نگردد سر عشق

سر عاشق منتها در منتهاست

بی‌حلول و اتحاد آن شاه عشق

لایزال و لم یزل مهمان ماست

گفتمش: بنشین و بنشان فتنه را

خاست واندر خاستن صد فتنه خاست

صدهزاران نامه دارد شاه عشق

در طی هر نامه ما را نامه‌هاست

قاسمی، طالب ز فرط اشتیاق

چون گذشت از جان، ز جانان مرحباست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجه عبدالله انصاری

مرغ ایمانرا دو پر خوف و رجاست

مرغ را بی‌پر پرانیدن خطاست.

مسعود سعد سلمان

ای نگارین چون تو از خوبان کجاست

نیست کس را آنچه از گیتی تراست

قد و روی و زلف،سرو و ماه مشک

مشک، پیچان، ماه، تابان، سرو،راست

تا مرا مهر تو اندر دل نشست

[...]

قوامی رازی

«ای قوامی هر که چون تو نانباست

تا قیام الساعه فخر شهر ماست »

«گندم فضل خدای از بهر تو

کشته اندر دستگرد کبریاست »

«تخمش از تقدیس عرش ایزدیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قوامی رازی
انوری

رتبت و تمیکن صدر موئتمن

همچو قدر و همتش بی‌منتهاست

آفتابش در سخاوت مقتدیست

واسمان را در کفایت مقتداست

طبع شد بیگانه با آز و نیاز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

عشق تو همچون قضا فرمانرواست

وصل تو همچون قدر مشکل گشاست

لعل میگونت بسرخی میزند

سرخیش زانست کاندر خون ماست

عشق تو زرد کرد رنگ روی من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه