گنجور

 
قاسم انوار

عشق و مستوری و مستی چو نمی آید راست

این جمالیست که از جمله جهان جان تر است

عشق و مستوری و عفت که شنیدست وکه دید؟

این کمالیست که از ذرات تو در نشو و نماست

بی تو آرام ندارم، چه بود درمانم؟

حسن تو جلوه گری کرد و جهان را آراست

در مقامی که کند دلبر ما جلوه گری

شیوه حسن و ملاحت ز جبینش پیداست

سخنی از سر تسلیم و رضا میگویند

منشین، چونکه قیامت ز قیامت برخاست

ما بدرگاه تو عالم بجوی باخته ایم

این چنین حالت مردانه مستانه کراست؟

سنجق عشق تو در ملکت جانها زده اند

تا بدان حد که هرگز بصفت ناید راست

خانه دهر بدیدی و شنیدی حالش

مرو، ای دوست، که این راه فریبست و خطاست

گر بقاسم ز تو دشنام رسد باکی نیست

این هم از دولت پیشینه دیرینه ماست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد

زود بخروشی و گویی «نه صواب است، خطاست»

بی گمان، گفتن تو باز نماید که تو را

به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

فرخی سیستانی

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست

مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش

سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست

همه نازیدن آن ماه بدیدار منست

[...]

ناصرخسرو

بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست

نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست

گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا

به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟

چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،

[...]

ازرقی هروی

رمضان موکب رفتن زره دور آراست

علم عید پدید آمد و غلغل برخاست

مرد میخوار نماینده بدستی مه نو

دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟

مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)

[...]

منوچهری

گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست

زو دلارام و دل‌انگیز سخن باید خواست

زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست

گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه