گنجور

 
قاسم انوار

سؤال میکنم، ار هست رخصت سخنی

که: چون تو تازه گلی کی رسد به همچو منی؟

مبالغه است و دریغست و حیف می آید

که همچو جان تو جانی اسیر حبس تنی

هزار جان مقدس فدای راه تو باد!

که پیش بنده بیایی چو روح در بدنی

قسم بذات شریف تو میخورم که: نبود

چو دوست سرو خرامان بجانب چمنی

هزار فتنه و آشوب دیده ام پیدا

بزیر زلف تو پنهان میان هر شکنی

سر از بزرگی و دولت ز آسمان بگذشت

چو یافتم بسر کوی یار خود وطنی

بکوی زهد رسیدم، نبود آنجا عشق

ولیک زاهد خود بین بسان اهرمنی

هزار شهر بگردیدم و ندانستم

مثال رنگ رخ او سهیل در یمنی

مرا که سیل تو بربود تا ابد برساند

به فیض فضل تو، فارغ ز گور و از کفنی

بوصل دوست رسیدم، چها که من دیدم!

درین مقام نماند حدیث ما و منی

بیا و قاسم بیچاره، جان و دل در باز

به پیش چهره زیبا و طلعت حسنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

سمنبرا، صنما، یارِ غمگسار منی

ستارهٔ سپهی آفتاب انجمنی

به مجلس اندر گویی که ماه بر فلکی

به موکب اندر گویی که سرو در چمنی

ز عاشقان منم اندر جهان که آن تو ام

[...]

سوزنی سمرقندی

دلم به عشق بتی را همی‌کند شمنی

که بر بتان به نکوئی کند همیشه منی

بتی که زلف چو قیر از بدوش پر شکند

کند به تبّت و قرقیز کاروان شکنی

شکست قیمت مشک و گل و سمن به سه چیز

[...]

انوری

گمان مبر که ز بی‌عیبی عمادست آن

که هجو او نکنم یا ز عجز و کم سخنی

مدیح گفت هجا کرده من بسم به عماد

برای من که هجا را بود هجا نکنی

سعدی

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی

من از تو روی نپیچم که مستحب منی

چو سرو در چمنی راست در تصور من

چه جای سرو که مانند روح در بدنی

به صید عالمیانت کمند حاجت نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

شنیده ام که تو با دوستان وفا نکنی

من اعتماد ندارم که عهد می شکنی

به شیوه دگر افتاده ای ندانم دوش

چه خواب دیده ای امروز باز در چه فنی

چه خوانمت به که مانی جز این نمیدانم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه