گنجور

 
قاسم انوار

بیتی همی سرایم و زاریست کار من

تا یک نظر کند بمن آن یار غار من

منصوروار بر سر دار ملامتم

وین دار گشت قصه دار العیار من

در آرزوی روی خودم بیش ازین مدار

کز حد گذشت واقعه انتظار من

ای جان غم رسیده، ز دلدار شرم دار

چون اختیار ازوست مگو اختیار من

وصل تو جنتست و دو عالم طفیل اوست

هجر تو دوزخ آمد و دارالبوار من

ای جان و دل، حکایت هجران ز حد گذشت

افزون شدست درد دل بی قرار من

بر جان قاسمی نظری کن روا مدار

کین عنکبوت چشم شود پرده دار من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

تا کی کنی گله که نه خوب است کار من

وز تیر ماه تیره‌تر آمد بهار من؟

چون بنگری که شست بدادی به طمع شش

نوحه کنی که وای گل و وای خار من

چون من ز بهر مال دهم روزگار خویش

[...]

مسعود سعد سلمان

ای خوشدل ای عزیز گرانمایه یار من

ای نیکخواه یار من و دوستدار من

رفتی و هیچ گونه نیابی ز غم قرار

با خویشتن ببردی مانا قرار من

مهجورم و به روز فراق تو جفت من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

بربود روزگار تو را از کنار من

وز تن ببرد داغ فراقت قرار من

جفت دگر کسی و غمان تو جفت من

یار دگر کسی و فراق تو یار من

تو شادمانه جای دگر بر مراد خویش

[...]

وطواط

تا پسندی ز من سر زلف ، ای نگار من

شوریده گشت چون سر زلف تو کار من

بر عارض تو زلف تو گشتست بی قرار

زان بی قرار زلف ربودی قرار من

تو جفت دیگری شدی و درد جفت من

[...]

انوری

ای باد صبحدم خبری ده ز یار من

کز هجر او شدست پژولیده کار من

او بود غمگسار من اندر همه جهان

او رفت و نیست جز غم او غمگسار من

بی‌کار نیستم که مرا عشق اوست کار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه