گنجور

 
نظام قاری

فلک با کس دل یکتا ندارد

ز صد دیده یکی بینا ندارد

در جواب او

گلستان رونق کمخا ندارد

چمن آرایش دیبا ندارد

تنم تا یافت در بر صوف طاقین

سر حبر و دل خارا ندارد

ترحم کن بر آنکس ای ملبس

که او شلوار خود در پا ندارد

ببر آنرا که دستی رخت نو نیست

دل عیش و سر صحرا ندارد

ازین نه تو نپوشم پک دو توئی

فلک با کس دل یکتا ندارد

برقد شمط این اطلس چرخ

گرش پهنا بود بالاندارد

به وصف جامه‌ها قاری چو پرداخت

درین طرز سخن همتا ندارد