گنجور

 
نظام قاری

شاه حسنی از تو یابد زیب و زینت تخت و تاج

میفرستند از بهشت عدن حورانت خراج

در جواب او

شاه کمخا از سجیف و یقه دارد تخت و تاج

از برای دکمه اش دریا فرستد در خراج

محترم کرباس زردک بهر روی صوف شد

ورنه در بازار رخت او را کجا بودی رواج

پوستین قاقمی کش مه از قندس بود

صندلی آبنوس از بهر او بگزین نه عاج

بر بساط فرش غیر از یک نهالی خسب نیست

گو ببالا افکنی در شب ندارد احتیاج

ترکها باید که تا یابد اصولی طاقیه

ورنه بتوان آستینی از نمد بر ساخت تاج

از مفاصل جامه راکوئی که علت رو نمود

زانکه میآید بدرزی از اتو داغش علاج

(قاری) این والای لیموئی بغایت روبرست

من ندانم از چه شد اینگونه نارنجی مزاج