گنجور

 
نظام قاری

دل ندارد هر که او را درد نیست

وانکه این دردش نباشد مرد نیست

در جواب او

جامه بیچاک صاحبدرد نیست

غیر یکتائی بپوشش فرد نیست

از گل بستان چو نازی پیش ما

غیر کمخا در گلستان ورد نیست

گر سقر لاطش غبار از پر زهست

در میان صوف باری گرد نیست

هر که هر روزی نبخشد خلعتی

در میان جامه پوشان مرد نیست

نیزه قندس سمور تیغ دار

زین دو به بهره نبرد برد نیست

شهوت انگیزی ببازار قماش

شوخ چون والای سرخ وزرد نیست

قاری اشعار تو در اوصاف رخت

عید بطنان را یقین در خورد نیست