خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
در جواب او
مرا اگر چه ببسترلت کتان انداخت
ز روی صوف نظر بر نمیتوان انداخت
زخرمی که در آمد بسایه فرجی
قباکله نه عجب گربر آسمان انداخت
بزیر تیغ چو سنجابرا بدید اطلس
نمود یاری و خود را بروی آن انداخت
نبود شرب مجرح که بود زیر افکن
زمانه طرح نهالی نه این زمان انداخت
بحلقه زکمر بود در میان رمزی
قبا حدیث فسن چست در میان انداخت
ببر گرفته ام این جامه کهن چه کنم
نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت
چه غلغلست که قاری بچرخ ابریشم
بمدح تافته و شرب در جهان انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در اشعار فوق، شاعر به جذابیت و زیبایی ابروی محبوب خود اشاره میکند که به نحوی قلب او را هدف قرار داده است. او به رغم اینکه در حالتی ناتوان و آسیبپذیر است، نمیتواند از زیبایی محبوب چشم بپوشد. شاعر همچنین از حالتی که در دلش ایجاد شده، صحبت میکند و به نقشی که زمان در زندگیاش دارد، اشاره میکند؛ اینکه هرچند نمیتواند از سرنوشت خود فرار کند، اما همچنان در جستجوی زیبایی و عشق است. در نهایت، شاعر به تشویش و شور و حالی که در نتیجه مدح و زیباییهای دنیا در دلش ایجاد میشود، میپردازد.
هوش مصنوعی: ابروی جدی و زیبا و شوخ تو مانند قوسی که تیر را رها میکند، به شدت به من آسیب رسانده و مرا زار و ناتوان کرده است.
هوش مصنوعی: اگرچه مرا در بستر با پوششی از کتان در خواب کردهاند، اما نمیتوانم از دیدن تو که بر روی فرش نشستهای، چشم بردارم.
هوش مصنوعی: از شادی که به وجود آمد، اگر بر تنهای شاداب بپوشاند، جای تعجب نیست اگر بر آسمان افکنده شود.
هوش مصنوعی: زیر تیغ، سنجاب را دید که چه لباس زیبایی بر تن دارد و به اذن آن، بر خود نیز آن لباس را انداخت.
هوش مصنوعی: در این دنیا مشروباتی که حال انسان را خراب کنند وجود ندارد، اما زمانه خود به خود در حال کاشتن نهالی است که این وضعیت را رقم میزند.
هوش مصنوعی: در حلقهای که به کمر است، راز و رمزهایی نهفته است؛ مانند داستانی که در پکینۀ کسی پیچیده شده و او آن را در میان میگذارد.
هوش مصنوعی: من این لباس کهنه را به دوش دارم، چه کنم که نمیتوانم تقدیر ازلی را از خود دور کنم.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و هنرمندی فردی اشاره میکند که با صدای دلنشین خود و چرخاندن ابریشم، در مدح زیباییاش سخن میگوید و این هنر خود را به تمامی جهان معرفی میکند. به نوعی او به جشن و شادیای که در نتیجه این هنر و زیبایی به وجود آمده اشاره دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
[...]
شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند
[...]
چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
فزود رونق بستان عارضت کامسال
[...]
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خونخوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
[...]
چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟
که برنشانه دلهای عاشقان انداخت
شمایل قند رعنا و طبع موزونت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
کمال حسن تو جایی رسید در عالم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.