ز لکنت می تپد نبض رگ لعل گهربارش
شهید انتظار جلوه خویش ست گفتارش
ادای لاابالی شیوه مستی در نظر دارم
سر پرشورم از آشفتگی ماند به دستارش
ندانم رازدار کیست دل؟ کز ناشکیبایی
کشم تا یک نفس لرزد به خود صد ره ز هنجارش
بدین سوزم رواجی نیست هی فرهاد را نازم
که از تاب شرار تیشه ای گر مست بازارش
چو بینم زلف خم در خم به عارض هشته ای گویم
که اینک حلقه در گوش کمند عنبرین تارش
ز هم پاشیدن گل افگند در تاب بلبل را
اگر خود پاره های دل فرو ریزد ز منقارش
بتی دارم که گویی گر به روی سبزه بخرامد
زمین چون طوطی بسمل تپد از ذوق رفتارش
بدا گر دوست زندان مرا تاریک بگذارد
بدین حسنی که درگیرد چراغ از تاب رخسارش
بنای خانه ام ذوق خرابی داشت پنداری
کز آمد آمد سیلاب در رقص ست دیوارش
غمم افگند در دشتی که خورشید درخشان را
گدازد زهره وقت جذب شبنم از سر خارش
وکالت کرد خواهم روز محشر کشتگانش را
نباشد تا در آن هنگامه جز با من سر و کارش
نه از مهرست کز غالب به مردن نیستی راضی
سرت گردم تو میدانی که مردن نیست دشوارش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و دردناک عاشقانه میپردازد. شاعر با کلماتی پر از تصویرسازی و تشبیه، از لکنت و تپش نبض عشق و انتظار میگوید. او به دلپسند بودن معشوق و عاشقانههایش اشاره کرده و نشان میدهد که در دنیای عاشقانه، دیوانگی و شیفتگی وجود دارد. شاعر از راز دل و ناشکیباییاش مینویسد و آرزو میکند که بتواند با عشق خود ارتباطی عمیق برقرار کند. همچنین به درد و غم ناشی از دوری و تنهایی اشاره دارد و ابراز میکند که مرگ و جدایی او را راضی نمیکند، زیرا عشق واقعی هیچگاه به آسانی فراموش نمیشود. در نهایت، شاعر احساساتش را به گونهای توصیف میکند که انگار خود را به عنوان نماینده عاشقانی که در روز محشر در انتظار عدالت هستند، میبیند.
هوش مصنوعی: نبض رگ لعل به خاطر لکنت میزند و این نشاندهندهی احوالات خاص اوست. زیبایی و جاذبهی او به مانند گوهری است که برای ظهور خود در انتظار است، و سخنانش پر از معنا و راز است.
هوش مصنوعی: من به سبک بیخیالی و سرخوشی فکر میکنم و در دل پرشورم، هنوز آثار آشفتگی را در ماندهام حس میکنم.
هوش مصنوعی: نمیدانم راز دل من را چه کسی میداند، چون از بیصبری و طاقتنداشتن، هر لحظه به خاطر تنش و ناآرامیاش چندین بار میلرزم.
هوش مصنوعی: من به خاطر آتش عشق میسوزم و حالتی از نشاط ندارم. ای فرهاد، تو را تحسین میکنم چون از شدت عشق و اشتیاقی که به بازار زندگی داری، همچون تیشهای که به کوه میزند، بر افروزندهای.
هوش مصنوعی: زمانی که زلفهای خمیدهات را میبینم که به زیبایی بر چهرهات آویزان شده، به تو میگویم که این حلقه در گوش تو، نشانهای است از پیوندی که در تارهای خوشبو و نرم زلفهایت به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: اگر گلهای باغ به هم بریزند و بلبل در عطر آنها بخواند، حتی اگر دل بلبل از غم عشقش ریزش کند، این موضوع بر من تأثیری نمیگذارد.
هوش مصنوعی: من یک بتی دارم که اگر بر روی چمنها قدم بگذارد، زمین به مانند طوطیای که زخمی باشد، از خوشحالی به شدت میتپد.
هوش مصنوعی: اگر دوست مرا در زندانی تاریک و ستمدیدگی رها کند، این موضوع خیلی بد است؛ زیرا زیبایی او مانند نوری است که میتواند این تاریکی را روشن کند.
هوش مصنوعی: خانهام به شکلی ساخته شده که انگار از قبل مشخص بود که قرار است خراب شود، مثل اینکه دیوارهایش در حال رقصیدناند تا از آمدن سیلاب جلوگیری کنند.
هوش مصنوعی: غم من در بیابانی گسترده است که در آن خورشید درخشان به قدری سوزان است که زهره، در زمان جذب شبنم، از سر خارهایش آسیب میبیند.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، از طرف کشتهشدگانش وکالت میخواهم و نمیخواهم هیچکس جز من با او سر و کار داشته باشد.
هوش مصنوعی: از محبت نیست که از غالب به مردن راضی نیستی. سرم را فدای تو میکنم، تو میدانی که مرگ چندان دشوار نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهانداری که پیروزی است در تیغ جهاندارش
همه آفاق را روزی است از دست گهربارش
همانا اخترِ سَعدست دیدار همایونش
که روز و روزگار ما همایون شد به دیدارش
به طلعت هست خورشیدی که برگیتی همی تابد
[...]
ستم کردست بر جانم سر زلف ستمکارش
نبینم جز جفا شغلش ندانم جز جفا کارش
اگرچه با ستمکاران نیامیزند جان و دل
مرا آرام جان آمد سر زلف ستمکارش
نخرد کس بلای جان و زلفین بلا جویش
[...]
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش
دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او
[...]
چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش
چه خوردست او که میپیچد دو نرگسدان خمارش
چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا
چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش
به کار خویش میرفتم به درویشی خود ناگه
[...]
فکن ای بخت یک ره استخوانم زیرِ دیوارش
که غوغایِ سگان از حال من سازد خبردارش
به سینه داغِ بالایِ الف سوزم که پیشِ او
چو سر پیش افکنم بینم در آن آیینه رخ سارش
به عالم می فروشد هر دمم سودایِ زلفِ او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.