گنجور

 
غالب دهلوی

عجب که مژده دهان رو به سوی ما آرند

کدام مژده که آرند و از کجا آرند؟

ز دوستان نبود خوشنما درین هنگام

که وایه بهر گدای شکسته پا آرند

ز غم چنان شده ام مضمحل که اعدا را

سزد که گنج گهر بهر رونما آرند

نه روی خواستن از حق بود جز آنان را

که بنده وار همی طاعتش بجا آرند

نه بی رضای خدا کارها روان گردد

سپهر و انجم اگر ساز مدعا آرند

نماند ساز مرا هیچ نغمه همنفسان

جز آن که برشکنندش چو در نوا آرند

نخست عمر دگر خواهد از خدا غالب

اگر نوید پذیرایی دعا آرند

 
sunny dark_mode