گنجور

 
غالب دهلوی

دل اسباب طرب گم کرده در بند غم نان شد

زراعتگاه دهقان می شود چون باغ ویران شد

گرفتم کز تغافل طاقت ما باج می گیرد

حریف یک نگاه بی محابای تو نتوان شد

تو گستردی به صحرا دام و از رشک گرفتاری

کف خاکم به رنگ قمری بسمل پرافشان شد

جنون کردیم و مجنون شهره گشتیم از خردمندی

برون دادیم راز غم به عنوانی که پنهان شد

بدین رنگست گر کیفیت مردن خوشا حسرت

لب از ذوق کف پای تو عشرتخانه جان شد

سراپا زحمت خویشیم از هستی چه می پرسی

نفس بر دل دم شمشیر و دل در سینه پیکان شد

فراغت برنتابد همت مشکل پسند من

ز دشواری به جان می افتدم کاری که آسان شد

چه پرسی وجه حیرانی که هنگام تماشایت

نگاه از بیخودیها دست و پا گم کرد و مژگان شد

ز ما گرم ست این هنگامه بنگر شور هستی را

قیامت می دمد از پرده خاکی که انسان شد

نشاط انگیزی انداز سعی چاک را نازم

به پیراهن نمی گنجد گریبانی که دامان شد

شب غربت همانا شیوه غمخواریی دارد

که هم در ماتم صبح وطن زلفش پریشان شد

قضا از ذوق معنی شیره ای می ریخت در جانها

نمی از لای پالایش چکید و آب حیوان شد

دلم سوزت نهان دارد ولی در سینه کوبیها

چراغی جسته از چشمش اگر داغی نمایان شد

چو اسکندر ز نادانی هلاک آب حیوانی

خوشا سوهن که هر کس غوطه در وی زد تنش جان شد

خدا را ای بتان گرد دلش گردیدنی دارد

دریغا آبروی دیر گر غالب مسلمان شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

ز فَرّ باد فروردین جهان چو خلد رضوان شد

همه‌ حالش دگرگون‌ شد همه‌ رسمش دگرسان شد

توانگر گشت و خوش‌طبع و جوان از عدل فروردین

اگر درویش‌ و ناخوش طبع و پیر از جور آبان شد

حلی بست و حلل پوشید باز اندر مه نیسان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
فضولی

بتحریک هوا برگ رزان در باغ ریزان شد

بهر سو صفحه بهر خط سبزه زر افشان شد

بموج گلشن و برگ درخت از گردباد غم

نشسته بود گردی سر بسر شسته بباران شد

مگر باد از بهار آورد پیغامی که شاخ گل

[...]

فصیحی هروی

تنم از داغ حسرت رشک آتشگاه گبران شد

ز فیض نوبهار غم سرا‌پایم گلستان شد

به آب عافیت گفتم غبار درد بنشانم

نظر در دیده‌ام اشک و نفس در سینه طوفان شد

به یاد گلرخی شب با حریفان می‌زدم ساغر

[...]

صائب تبریزی

رگ جانها به هم پیوسته شد زلف پریشان شد

لطافتهای عالم گرد شد سیب زنخدان شد

خط سبزی برون آورد لعل آبدار او

که از غیرت سیه عالم به چشم آب حیوان شد

در آن تنگ دهن زان عقد دندان حیرتی دارم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

سراپای وجودم، بسکه گم در عشق جانان شد

نگه در اشک من، چون رشته در تسبیح پنهان شد

چنان گردیده جا تنگ از هجوم گریه در چشمم

که نتواند شب هجران او، خوابم پریشان شد

بفکر این و آن، عمر گرامی رفت از دستم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه