گنجور

 
قاآنی

کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را

بساز برگ و نوای دی و زمستان را

گلوی بلبله و راح ارغوانی گیر

بدل گل سحر و بلبل خوش الحان را

چو آفتاب می و صبح روی ساقی هست

چراغ و شمع چه حاجت بود شبستان را

از آن فروخته گوهر که سوی نور جمال

دلیل شد به شب تیره پور عمران را

قرین شکر و عود و شراب و شمع کنید

طیور بابزن و برّه‌های بریان را

چو جمع‌ شد همه‌ اسباب عیش موی به ‌موی

به حلقه آر سر و زلفکی پریشان را

شو آستین بتی درکش و ز زلف و رخش

پر از بنفشه و گل کن کنار و دامان را

عبیر و عود بر آتش منه بگیر و بده

به باد طرهٔ مشکین عنبرافشان را

به ار نماند درختان و بوستان را بر

درخت قامت گیر و به زنخدان را

گهی به گاز فراگیر سیب غبغب را

گهی به مشت بیفشار نار پستان را

مفتحی نه از آن زلف عنبرین دل را

مفرحی ده ازین لعل شکرین جان را

بگیر زلفش و از روی لعل یکسو کن

به دست دیو منه خاتم سلیمان را

به‌ پیچ جعدش و از روی خوب یک جانه

به روی گنج ممان اژدهای پیچان را

ازین دو گوهر جانی نکوتر ار خواهی

به رشته کش گهر مدحت جهانبان را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم

که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را

کسی که دام کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را

ناصرخسرو

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی

ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد

[...]

امیر معزی

شریف خاطر مسعود سعد سلمان را

مسخرست سخن چون پری سلیمان را

نسیج وحده که نو حُلّه‌ای دهد هر روز

زکارگاه سخن بارگاه سلطان را

ز شادی ادب و عقل او به دار سلام

[...]

ادیب صابر

لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را

رخ تو طیره کند اختر درفشان را

به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را

به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را

به جان تو که پرستیدن تو کیش من است

[...]

اثیر اخسیکتی

چه خرمی است که امروز نیست زنگان را

چه فرخی است کزو بهره نیست کیهان را

بهار و کام طرب تازه می کند دل را

ضیاء انس و فرح زقه میدهد جان را

بدشت جلوه گری عرضه داد بار دگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه