گنجور

 
قاآنی

عید شد ساقی بیا در گردش آور جام را

پشت‌ پا زن دور چرخ و گردش ایام را

سین ساغر بس بود ای ترک ما را روز عید

گو نباشد هفت سین رندان دردآشام را

خلق را بر لب حدیث جامهٔ نو هست و من

از شراب‌ کهنه می‌خواهم لبالب جام را

هرکسی شکر نهد بر خوان و برخواند دعا

من ز لعل شکرینت طالبم دشنام را

هر تنی را هست سیم و دانةهٔ گندم به دست

مایلم من دانهٔ خال تو سیم اندام را

سیر بر خوانست مردم را و من از عمر سیر

بی‌دل آرامی‌ که برده است از دلم آرام را

پسته و بادام نقل روز نوروز است و من

با لب و چشمت نخواهم پسته و بادام را

عود اندر عید می‌سوزند و من نالان چو عود

بی‌بتی‌ کز خال هندو ره زند اسلام را

یکدگر را خلق‌ می‌بوسند و من زین‌ غم هلاک

گرچه بوسد دیگری آن شوخ شیرین‌کام را

سرکه بر دستارخوان‌ خلق و همچون‌ سرکه دوست

می‌کند بر ما ترش‌ رنگین رخ‌ گلفام را

خلق را در سال روزی عید و من از چهر شاه

عید دارم سال و ماه و هفته صبح و شام را

لاجرم این عید خاص من‌ که بادا پایدار

کر و فرش بشکند بازار عید عام را

آسمان دین و دولت‌ کز هلالی شکل تیغ

گاه‌ کین بر هیأت جوزا کند بهرام را

بانگ‌ رب ارحم برآید از زمین و آسمان

هر زمان‌ کان سام صولت برکشد صمصام را

خصم از روی خرد با وی ندارد دشمنی

اقتضایی هست آخر علت سرسام را

در دل او نیست‌کین دشمنان آری به طبع

آدمی در دل نگیرد کینهٔ انعام را

کاش پیش از انعقاد نطفهٔ اعدای تو

ایزد اندر نار نیران سوختی ارحام را

هرکه با وی‌ کینه‌ جوید عقل‌ گوید کاین سفیه

کین نیاغازیدی ار آگه بدی انجام را

خصم‌ بگریزد ز سهمش آری‌ آری اشکبوس

چون‌ کشد گرز گران دل بگسلد رهام را

بدر دنیا صدر دین ای‌ کاندر ایوان می‌کند

گفت جان بخشت مصور صورت الهام را

با تو هرکس‌ کین سگالد نیست‌ هشیار ار نه‌ مرد

تا خرد دارد نخارد گردن ضرغام را

جاودان مانی و خوانی هر صباح روز عید

عید شد ساقی بیا در گردش آور جام را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را

بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را

تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم

بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را

جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سوزنی سمرقندی

ساقیا پیش آر باز آن آب آتش‌فام را

جام گردان کن ببر غم‌های بی‌انجام را

زآنکه ایام نشاط و عشرت و شادی شده است

بد بود بیهوده ضایع کردن این ایام را

مجلسی در ساز در بستان و هر سوئی نشان

[...]

خواجوی کرمانی

ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را

می پرستانیم در ده باده ی گلفام را

زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست

پس نشاید عیب کردن رند درد آشام را

احتراز از عشق می کردم ولی بی حاصلست

[...]

جامی

من که خدمت کرده ام رندان درد آشام را

کی شمارم پخته وضع زاهدان خام را

تا شدم فارغ به استغنای عشق از هر مراد

بر مراد خویش یابم گردش ایام را

رند و صوفی عارف و عامی مخوانیدم که من

[...]

هلالی جغتایی

یار، چون در جام می بیند، رخ گل فام را

عکس رویش چشمه خورشید سازد جام را

جام می بر دست من نه، نام نیک از من مجوی

نیک نامی خود چه کار آید من بد نام را؟

ساقیا، جام و قدح را صبح و شام از کف منه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از هلالی جغتایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه