فلک خورشید و جنت حور و بستان یاسمن دارد
عیان این هرسه را در یکگریبان ماه من دارد
یکی شاهست در لشکر چو در صف بتان آید
یکی ماهست در انجم چو جا در انجمن دارد
قدش از قامت طوبی سبق بر دشت در خوبی
چه جای قامت چوبی که شمشاد چمن دارد
کجا بالعل او همبر کجا با روی او همسر
عقیقی کز یمن خیزد شقیقی کز دمن دارد
سمن بر کاج و گل بر سرو و مه بر نارون بندد
شبه بر عاج و شب بر روز و سنبل بر سمن دارد
به هر جا بوی زلفش تا بپویی ضیمران روید
به هرجا عکس رویش تا بجویی نسترن دارد
عقیقستش لب رنگین عبیرستش خط مشکین
عقیق او شکر ریزد عبیر او شکن دارد
قدش چون نارون موزون لبش چون ناردان گلگون
دلم زان ناردان سازد تنم زین نارون دارد
تنم زان ناتوان آمدکه عشق آن میان جوید
دلم زان بینشان آمد که ذوق آن دهن دارد
بجز آن ماه مشکین مو که بپریشد به رخ گیسو
ندیدم کس که یزدان را اسیر اهرمن دارد
ضمیرم زلف او خواهدکه وصف ضیمرانگوید
روانم روی او جوید که شوق یاسمن دارد
شکر را زان همی نوشم که طعم آن دهان بخشد
سمن را زان همی بویمکه رنگ آن بدن دارد
به بوی زلف مشکینش دلم راه خطاگیرد
به یاد لعل رنگینش سرم شور یمن دارد
لبش جویم از آن جانم خیال ناردان بندد.
قدش خواهم از آن طبعم هوای نارون دارد
ز ابجد عاشق جیمم به دنیا طالب سیمم
که رنگ این و شکل آن نشان زان موی و تن دارد
لعاب پر پهن یارب چرا از چشم من خیزد
گر آن خال سیه نسبت به تخم پَر پَهَن دارد
شب ار با وی بنوشم می صبوحی هست از این معنی
که روشن صبح صادق را ز چاک پیرهن دارد
فری زان زلف قیرآگین که بندد پرده بر پروین
تو پنداری شب مشکین ببر عقد پرن دارد
کسی از خویشتن غایب نگردد وین عجب کان مه
به هرجا حاضر آید غایبم از خویشتن دارد
سرانگشان من هرگهکه با زلفشکند بازی
همه بند و گره گیرد همه چین و شکن دارد
شود مرغ دلم تا زآتش رخسار او بریان
دو مژگان بابزن سازد دو گیسو بادزن دارد
گهی نار غمم روشن بدین در باد زن خواهد
گهی مرغ دلم بریان برآن در بابزن دارد
هرآنکو روی او بیندکجا فکر بهشت افتد
هرآنکو زلف او بویدکجا ذکر ختن دارد
الا ای آنکه دل بستی به زلف عنبر آگینش
ندانستی که آن هندو هزاران مکر و فن دارد
خط سبزش نظر کن در شکنج زلف تا دانی
که دور چرخ طوطی راگرفتار زغن دارد
دلم را باز ده ای ترک و ناز و عشوه یکسو نه
که عزم همرهی در موکب فخر زمن دارد
حسنخان میر دریا دل جواد و باذل و بادل
که او را خسرو عادل امین و موتمن دارد
به گرد وقعه تیرش در صف بدخواه پنداری
شهابی در شب تاریک قصد اهرمن دارد
در ایمن چون سنانگیرد حوادث را عنانگیرد
در ایسر چون مجن دارد عدو را در محن دارد
نظام ملک و امن عهد و آرام جهان جوید
توان شیر و بُرز پیل و گرز پیلتن دارد
امیرا مینیارمگفت مدحت خاصه این ساعت
که هجران توام با رنج و انده مقترن دارد
تو تا عزم سفر کردی روانم چون سقر داری
کرا دوزخ بود در جان نه دانش نه فطن دارد
ثنای ناقبول من به تو حالی بدان ماند
که زالی بیع یوسف را بهکف مشتی رسن دارد
مرا بیتالشرف بد خطهٔ شیراز و حرمانت
به جان بیتالشرف را بدتر از بیتالحزن دارد
به چشم خویش میبینم که گردون از فراق تو
ز اشک لالهگون دامان من رشک دمن دارد
ز هجر خویش چون دانیکه قاآنی شود فانی
به همراهش ببر تا نیم جانی در بدن دارد
چه باک ار با تواش گردون اسیر و مبتلا سازد
چه بیم ار با تواش گیهان غریب و ممتحن دارد
اسیری کاو ترا بیند کجا فکر خلاص افتد
غریبی کاو ترا یابد کجا یاد وطن دارد
قوافی گر مکرر شد مکدر زان مبادت دل
که طبع من خواص قند در شیرین سخن دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد و او را با نمادهایی از طبیعت و عناصر بهشتی مقایسه میکند. شاعر از ویژگیهای ظاهری معشوق، چون قد و قامت، رنگ لبها و زلفها، صحبت میکند و عشقش را به او با احساسات عمیق بیان میکند. همچنین حسی از درد فراق و longing برای وصال معشوق در شعر وجود دارد. شاعر به تضادها و زیباییهای عشق اشاره میکند و نشان میدهد که چگونه عشق میتواند هم شیرین و هم تلخ باشد. در نهایت، شاعر خواستار بازگشت معشوق و پایان درد دوری است.
هوش مصنوعی: آسمان، خورشید، بهشت و نیلوفرهای خوشبو همه اینها را میتوان به وضوح در آغوش ماه من دید.
هوش مصنوعی: در میان لشکر، کسی هست که مانند یک شاه میدرخشد و وقتی که در صف زیبارویان قرار میگیرد، توجه همه را به خود جلب میکند. او مانند ماهی است که در بین ستارهها میتابد و وقتی در جمع پیدا میشود، همه نگاهها به او معطوف میشود.
هوش مصنوعی: قد او از درخت طوبی (درختی که نشانه زیبایی و جذابیت است) بلندتر است و در دشت بینظیر است. چه نیازی به قامتهای چوبی است وقتی که در چمن، شمشاد زیبایی وجود دارد؟
هوش مصنوعی: کجا میتوانم او را پیدا کنم، با چه رویی همراز او شوم؟ عقیق خاصی که از یمن میآید و شقیقی که از دمنوش الهام میگیرد.
هوش مصنوعی: عطر سمن بر روی کاج و زیبایی گل بر سرو و چهره ماه بر درخت نارون مینشیند. شب بر روی عاج و تاریکی شب بر روز و زیبایی سنبل بر سمن حضور دارد.
هوش مصنوعی: هر کجا که بویی از زلف او حس کنی، گلی زیبا و خوشبو به نام ضیمران میروید. و هر جا که بخواهی به دنبال چهرهاش باشی، نسترنی وجود دارد.
هوش مصنوعی: لبان او همچون عقیق سرخ است و رایحهای خوشبو دارد. خطی تیره بر لبانش وجود دارد و عقیقش شیرینی افشانی میکند. بوی او لطافت و جذابیتی خاص دارد.
هوش مصنوعی: قدش مانند درخت نارون است، لبهایش هم چون نارنجی گلهای سرخ، دلم به خاطر آن لبها میتپد و تنم از یاد آن درخت به لرزه در میآید.
هوش مصنوعی: بدن من از ضعف ناشی از عشق رنج میبرد و دل من از بینشانی دچار درد است؛ چرا که شوق و ذوق عشق در وجودم مستقر شده است.
هوش مصنوعی: جز آن ماهی که موهایش مانند مشک سیاه است و وقتی به چهرهاش نگاه میکنم، کسی را ندیدم که بتواند یزدان را تحت نفوذ و کنترل اهریمن قرار دهد.
هوش مصنوعی: ضمیر من به زیبایی زلف او مشتاق است و میخواهد از حالت دلباختگی بگوید. جان من به دنبال چهره اوست چرا که شوق و محبت یاسمن را در دل دارم.
هوش مصنوعی: من شکر را به خاطر طعم خوش آن مینوشم که به دهان لذت میدهد و سمن را به خاطر بوی خوش آن میبویم که رنگ و زیبایی به بدن میبخشد.
هوش مصنوعی: عطر موهایش باعث میشود که دلم به راههای اشتباه برود و یاد رنگین لعلش باعث میشود که سرم مانند یمن پر از شور و هیجان باشد.
هوش مصنوعی: من زیبایی لبانش را میطلبم، زیرا جانم به یاد آن زیبایی آسوده نیست. قدش را نیز میخواهم، چون طبیعت من دلتنگ درختان نارون است.
هوش مصنوعی: من از حروف عشق، با حرف جیم، به دنیا آمدهام و آرزو دارم که به سیم و زر دست یابم. چرا که رنگ و شکل این دنیا، نشاندهنده زیباییهای مو و تن اوست.
هوش مصنوعی: چرا اشکهایم مانند لعاب بر روی صورتم میچکد، وقتی که آن خال سیاه در واقع نشانهای از زیبایی و جذابیت است؟
هوش مصنوعی: اگر شبی را با او بگذرانم و می نوشم، به این خاطر است که روشنایی صبح صادق، از چاک پیراهنم به دست میآید.
هوش مصنوعی: مراقب این زلفهای مشکی و غمانگیز باش که چون پردهای بر روی ستاره پروین میافتد. به این فکر نکن که شب سیاه و تار، آن عقد پرن تلاع را دارد.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند از خود دور شود و این حیرتانگیز است که درحالیکه ماه در هر جا حاضر است، من از خودم غایبم.
هوش مصنوعی: هر بار که سرانگشتانم با زلف او بازی میکنند، همه گرهها و پیچشها به هم میپیوندند و زیباییاش مشخص میشود.
هوش مصنوعی: مرغ دل من به خاطر زیباییهای چهرهاش به آتش میافتد و در نتیجه، با چشمانش یک نوازش ایجاد میکند و با موهایش به مانند بادبزن، نسیم ملایمی را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: گاهی آتش غم من در دل روشن میشود و گاهی دل من مثل پرندهای برای پرواز به سوی آن در تلاش است.
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی او را ببیند، به یاد بهشت میافتد، و هر کسی که بوی زلف او را استشمام کند، به یاد دیار ختن میافتد.
هوش مصنوعی: ای کسی که به زیبایی و زلف عطرآگین او دل بستهای، نمیدانی که او دارای هزاران حیله و ترفند است.
هوش مصنوعی: به رنگ سبز خطی که در زلفهای پیچخوردهات هست نگاه کن، تا بفهمی که چقدر چرخ زمان طوطی را در دام زاغ گرفتار کرده است.
هوش مصنوعی: دل من را به من برگردان ای معشوقه با ناز و زیبایی، زیرا که برای همراهی با تو در جمعی پر افتخار و بزرگ تصمیم دارم.
هوش مصنوعی: حسنخان میر، فردی با دل بزرگ و روحیهای بخشنده و فاضل است که او را به عنوان شخصیتی عادل، قابل اعتماد و قابل اتکا میشناسند.
هوش مصنوعی: در میان انبوه دشمنان، اگر به تیر او نگاه کنی، گویی شهابی در دل شب تاریکی به سوی موجودی شرور و منفی حرکت میکند.
هوش مصنوعی: وقتی انسان در امنیت و آسایش قرار دارد، میتواند به راحتی بر مشکلات و چالشها غلبه کند. اما زمانی که در سختی و بحران قرار میگیرد، دشمنان و مشکلات میتوانند او را تحت فشار قرار دهند و کنترل اوضاع از دستش خارج شود.
هوش مصنوعی: حکومت باید با اقتدار و قدرت، امنیت و آرامش را در کشور برقرار کند و برای این کار به نیرویی همچون شیر و پیکر قوی مانند پیل نیاز دارد.
هوش مصنوعی: امیر! اکنون که از تو دورم و این دوری برایم همراه با درد و غم شده، به یاد تو مدح و ستایش میکنم.
هوش مصنوعی: زمانی که تو تصمیم به سفر گرفتی، روح من همچون آتش دوزخ در درد و رنج است؛ زیرا نه دانشی دارد و نه از عقل و درک بهرهمند است.
هوش مصنوعی: ستایش ناکافی من به تو شبیه است به حالتی که زالی (مادر زال) در کنار او به یاد یوسف، فقط چند رشته طناب در دست دارد.
هوش مصنوعی: من در جایگاه باارزشی در شیراز زندگی میکنم، اما حسرت تو برایم به مراتب بیشتر از غم و اندوه است.
هوش مصنوعی: من با چشمان خود میبینم که آسمان به خاطر دوری تو از اشکهای سرخ رنگ من به حسادت دمنوش میخورد.
هوش مصنوعی: وقتی که از دوری محبوب آگاه باشی، بفهمی که قاآنی در حال از بین رفتن است، او را با خود ببر تا وقتی هنوز نیمی از جان در بدنش باقی مانده است.
هوش مصنوعی: چه فرقی میکند اگر سرنوشت به ما سختی و دردسر بیافریند، و چه ترسی داریم اگر در میان دنیا با موجودات غریب و آزمونهای دشوار رو به رو شویم؟
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو توجه کند و بخواهد نجاتت دهد، غریبی که به تو توجه میکند، همیشه در دلش یاد وطن و خانهاش را دارد.
هوش مصنوعی: اگر قافیهها تکرار شوند، دلخوشیام را از دست میدهم، زیرا طبع من ویژگیهای خاصی در شیرینی سخن دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دهان تنگ آن دلبر نشان طبع من دارد
که در یک نقطه و همی جهانی در وطن دارد
گهرها در شکم دارد لب یاقوت فام او
وزاو سربسته هر نکته شکرها در شکن دارد
چنان خندد که پنداری صبا بر لؤلؤ شبنم
[...]
گل صدبرگ من سنبل بر اطراف سمن دارد
رخ یار من از نسرین خطی بر نسترن دارد
عذارش گرچه از نسرین سواد مشک پیدا کرد
ز مشک سوده رخسارش غباری بر سمن دارد
به چین زلف پرچینش که کرده سنبلش صد ره
[...]
اگرچه دل نصیب از چشم شوخت مکر و فن دارد
دهان و ابرویت پیوسته باری نقش من دارد
دلم را عاقبت از شمع رخسار تو روشن شد
که خطّت هرچه دارد جمله بر وجه حَسَن دارد
شنیدم با دهان تو ز تنگی لاف زد پسته
[...]
مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد
که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟
اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد
که در شبها چراغی پیش دست کوهکن دارد؟
سفر کن تا چو یوسف شمع امیدت شود روشن
[...]
چه پروای گلستان و سر و برگ چمن دارد
چو غنچه آنکه گلشن در درون پیرهن دارد
چنان از حلقه ی زلف تو باد صبح مشکین است
که پنداری گذر بر ناف آهوی ختن دارد
اسیر عشق را بر زندگانی اعتمادی نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.