گنجور

 
قاآنی

شب ‌گذشته‌ که آفاق را ظلام‌ گرفت

ز تاب مهر زمین رنگ سیم خام‌ گرفت

شب سیاه چو دزدان ز تاب ماه‌کمند

به کف نهاد و همی راه کوی و بام گرفت

به سام روز مگر نوح دهر نفرین کرد

که بی‌جنایت معهود رنگ حام‌گرفت

چو یام گشت جدی‌غرقه چون ‌طلیعهٔ صبح

نمود جودی وکشتی بر او مقام‌ گرفت

طناب فکرتم آن شب چنان دراز کشید

که رفت و دامن این نیلگون خیام گرفت

خیال خلق پیمبر گذشت در دل من

ز بوی مشک مرا عطسه در مشام گرفت

براق مدح چنان ‌گرم بر فلک راندم

که توسنم را روح‌القدس لجام‌گرفت

سمند کلک من آن سو ترک ز عرش‌ چمید

چو در میان سه انگشت من خرام گرفت

فضای خلوت دل تنگ شد به شاهد رو‌ح

ز بس که عیش و طرب بر دلم زحام گرفت

چو بخت خواجه بدم تا سحر‌هان بیدار

چو بختش این صفت از حی لایام گرفت

سحر چو ریخت فلک ‌گرد مهر‌های سپید

ز جرم خور به سر این طشت‌ زردفام‌‌ گرفت

ز کُه برآمد آن سرخ شیر زرد مژه

که گرد خود مژهٔ زرد خود کنام گرفت

سپید آهوکان خورد آن غضنفر سرخ

که زرد مژهٔ او تیزی از سهام ‌گرفت

چو صایدان بگرفت آن سپید طایرکان

چو بر کتف زرسنهای زرد دوام ‌گرفت

بتم چو یوسف مصری رسید و نیل خطش

سواد خطهٔ ری در سواد شام‌گرفت

مَهَم ز ابرو آهیخت تیغ و مهر از نور

از این دو تیغ ندانم جهان کدام گرفت

به ماه چهره پریشید طُرَگان سیاه

دوباره شب شد و آفاق را ظلام‌گرفت

چو باز چهره نمود از میان چنبر زلف

ز رنگ طلعت او شام رنگ بام‌ گرفت

دلم به زلف وی از هرطرف‌ که روی نمود

سیاهی شب یلدا ورا زمام‌گرفت

سهیل‌ گفتی از آسمان دوید به زیر

به جای بادهٔ‌گلرنگ جابجام‌گرفت

چنین شراب به شوخی چنان حرام بود

صواب ‌کرد که صوفی به ما حرام‌ گرفت

چو مست گشت و ز جا جست و بوسه داد بُتم

لبم شمیم گل و نکهت مدام گرفت

چه گفت گفت که هر لب که مدح خواجه کند

ببایدش ز لب س به بوسه‌کام‌گرفت

یمین ملت اسلام حاجی آقاسی

که آفریش ازو شهره‌گشت و نام‌گرفت

ز شوق وصل وی است اینکه معنی از آغاز

ز عرش‌ آمد و پیوند با کلام‌ گرفت

عدوی سردمزاجش چو سنگ سخت ‌دلست

چو آب‌کز خنکی معنی ژخام‌گرفت

ز پرتوی که ضمیرش فکند چون خورشید

به یک اشاره زمیا و زمان تمام‌ گرفت

به نظم دولت و دین کلک ر‌ا چو بست‌ کمر

حسام پادشهان جای در نیام‌گرفت

بلی چرا نرو‌د تیغ صفدران به نیام

که کلک او دو جهان را به یک پیام گرفت

نظام دولت شه کرد جان‌نثاری را

که دولت ملک از طاعتش نظام ‌گرفت

همین نظام ز خواجه است چون به‌ حق نگری

که خواجه گیرد اگر کشوری غلام گرفت

بد از شکوه منوچهر فرِّ سام سوار

که هم به نیروی او بود هر چه سام گرفت

نه از غمام اگر قطره‌یی به بحر چکد

بود ز فیضی‌ کاول ازو غمام ‌گرفت

ظفر دوران ز یسار و یمینش‌کز طاعت

ز خواجه خاتم ‌لعل وز شه‌ حسام‌ گرفت

ایا فرشته‌ گهر خواجه‌یی ‌که قرب ترا

قبول حق سبب فیض مستدام گر‌فت

نعیم ظاهر و باطن که هست هستی را

نخست روز ز یک‌ همت تو وام‌گر‌فت

هرآن جنین که زند مهر مهر تو به جبین

ز حق نشان سعادت به بطن مام ‌گرفت

نخست روز که شد دست دولت تو دراز

ز پیشگاه ازل دامن قیام گرفت

همن نه دولت ای‌ران نظام یافت ز ت‌ر

که ملک روی زمین از تو انتظام‌ گرفت

به بحر مدح تو تا غوطه زد به صدق دلم

بسان سلک ‌گهر نظمم انسجام‌ گرفت

دوام دولت تو خواهم از جهان‌ گرچه

جهان ز تقویت دولتت دوام‌گرفت

به احتشام تو همواره چرخ جهدکنان

اگر چه چرخ ز جهد تو احتشام‌ گرفت