دوش درآمد از درم آن مه برج دلبری
سود بر آسمان سرم از در ذرّهپروری
از دو کمند گیسوان وز دو کمان ابروان
بسته دو دست جاودان داده به چرخ چنبری
گر به دو زلفکان او شاه طغان نظر کند
همچو کبوتران زند بر در او کبوتری
سینهٔ صاف چون سمن، عارض تر چو یاسمن
مقصد شیخ و برهمن رشک بتان آزری
ماه فلک ز روی او خاکنشین کوی او
سنگ سیه ز موی او جسته رواج عنبری
غیرت سو و یاسمن آفت جان مرد و زن
غارت عقل و هوش من حسرت ماه و مشتری
گفت که ای اسیر تب خسته ی محنت و کرب
چند به پویهٔ تعب پایهٔ مرگ بسپری
شکوه بر از غم زمان پیش سکندر جهان
تا نخوری ز بیم جان هر قدمی سکندری
شاه جهان حسنعلی فارس عرصه ی یلی
غازی دشت پر دلی مهر سپهر سروری
آنکه به گاه حشمتش شمس نموده شمهای
وآنگه به بزم عشرتشکرده هلال ساغری
وآنکه چو پور آتبین کرده زگرز گاوسر
مغز سر دهآک را طعمهٔ مار حمیری
آهوی چرخ رام او شیر فلک به دام او
ملک فلک بهکام او بر ملکش بهادری
آتش زارتشت اگر ، قبله ی خاص و عام شد
خاک سرای شاه بین معبد آدم و پری
رومی روز در برش همچو غلام خلخی
زنگی شام بر درش همچو سیاه بربری
بود اگر به طوس در اژدر اهرمن شکر
تا به حسام سام یل زود نمودش اسپری
شاهبهطوس اندرون بست و درید و ریخت خون
هر که ز طالع زبون کرد ز کینه اژدری
رستم یل ز خستگی تافت ز روی تن عنان
بر لب رود هیرمند با همهٔ دلاوری
گفت که نیست کارگر تیر و سنانش بر بدن
زانکه نموده بر تنش زار دهشت ساحری
هان به کجاست روی تن تا ز خدنگ پادشه
کالبدش زره شود با همه روی پیکری
ای شه آسمان حثبم کارگشای ملک جم
داور کشور عجم وارث تاج نوذری
چرخ به پیش موکبت غاشیه برکتفکشد
ماه نوت شود عنان چرخ کند تکاوری
خصم تو مار جانگزا تیر تو آتشین قبا
شن تو هوشهنگسا جن چرا نگستری
تات چو مرکز آسمان جا بهکنار خود دهد
زاوٌل شکل خویشتن خواست به هیأت کری
نی غلطم که آسمان پیش تو هست نقطهسان
وز پی صولجان تو کرده چو گو مدوری
پادشهی ترا سزد ورنه بغیر لاغ نه
کوکبهٔ ملکشهی حشمت و جاه سنجری
دست کریمت از کرم غیرت ابر بهمنی
طبع همیمت از همم رشک سحاب آذری
مهرهٔ بخت درکفت داو به روی داوکش
تا ببری به دس خون داو فلک به شثدری
رونق دین جعفری گرچه به تیغ دادهای
لیک ز بذل بردهیی رونق جود جعفری
مهر ز شرم رای تو از عرق جبین شود
غرقه به بحر چارمین گر نکند شناوری
خصم تو گر درین زمان لاف اناللهی زند
جملهٔ خلق آگهند از حرکات سامری
پادشها حبیب تو چون ز ثنات دم زند
نیست عجب گر از سخن فخر کند بر انوری
لیک به جانش ز آسمان هر نفسی غمی رسد
چون شد ار ز مرحمت غم ز روانش بستری
جنس هنر کجا برد پیش توگر نیاورد
دانی کاندرین بلد تنگ شدست شاعری
تا که نجات هر تنی هست ز دین احمدی
تا که صفای هر دلی هست ز مهر حیدری
باد مخالف ترا غی و ضلال بولهب
باد موالف ترا جاه و مقام بوذری
چهرهٔ دوستان تو گونهٔ دشمنان تو
این ز فرح معصفری وآن ز الم مزعفری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف زیباییها و ویژگیهای یک نوجوان یا دلبند است که به خوبی از نظر ظاهری و باطنی توصیف شده است. شاعر از زیبایی چهره، مو و ابروهای او سخن میگوید و با استفاده از زبان ادبی به تضادهایی چون عشق، غم و رزق اشاره دارد. او به همتانی و قیاس میان شخصیتهای بزرگ تاریخی همچون سکندر و رستم میپردازد و به نزاع میان خیر و شر و تأثیر آن بر زندگی انسانها اشاره میکند. در نهایت، شعر با تأکید بر آرزوهای انسانی و جستجو برای نیکی و کمال در زندگی پایان مییابد. این شعر تصویری از زیبایی و قدرت و همچنین نبردهای داخلی و چالشهای انسانی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: شب گذشته آن معشوق زیبا با چهره دلربایش از در خانهام وارد شد، و من را تحت تاثیر شگفتانگیزش قرار داد؛ به طوری که مانند ستارهای در آسمان سرم پرتو افکند.
هوش مصنوعی: موهای گیسوان مانند دو کمند و ابروها مانند دو کمان، دستانی که جاودانگی را به دنیای چرخان هدیه دادهاند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به دو زلف زیبا و افسونگر او نگاه کند، مانند کبوترانی که در کنار هم مینشینند، در برابر او همانند کبوتران با عشق و شوق پرواز میکنند.
هوش مصنوعی: دل او صاف و بیآلایش و شبیه به سمن است، و صورتش زیبا و مانند یاسمن میدرخشد. هدف او، یعنی شیخ و برهمن، باعث حسادت بتهای زیبای آذر میشود.
هوش مصنوعی: ماه آسمان به خاطر زیبایی او بر زمین نشسته و در کوی او، سنگ سیاه به خاطر موی او به جست و خیز افتاده و به طرز زیبایی درخشانی پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: غیرت و زیبایی گل یاس، جان مرد و زن را تحتتاثیر قرار میدهد و باعث غم و اندوه میشود. این احساسات، عقل و هوش من را نیز تحت تأثیر قرار داده و مرا به حسرت و آرزو برای روشنایی ماه و ستاره مشتری میکشاند.
هوش مصنوعی: گفت: ای کسی که گرفتار تب و درد و رنج هستی، چرا به دنبال بیفایدهها میروی و خود را به سمت مرگ میکشی؟
هوش مصنوعی: بزرگی و عظمت خود را در زمانهای که سکندر، پادشاه جهان بود، حفظ کن، و نگذار که ترس از جان تو را در هر گامی که برمیداری محدود کند.
هوش مصنوعی: حسنعلی، پادشاهی بزرگ و شجاع است که در سرزمین فارس حکومت میکند. او مانند یک جنگجوی دلیر در میدان نبرد حاضر است و خورشید وجودش، نماد قدرت و شکوه اوست.
هوش مصنوعی: کسی که در زمان بزرگی و افتخار خود مانند آفتاب درخشان است و در میهمانیهای شادی و خوشی خود مانند هلال ماه زیبایی میآفریند.
هوش مصنوعی: شخصی که مانند یک تیر به هدف میزند و در دل خود قوت و استحکام دارد، باید آماده باشد که در برابر خطرات و چالشها قوی و مقاوم بماند. در این مسیر، او ممکن است با موانع و دشمنانی روبهرو شود که همچون مارهایی خطرناک هستند.
هوش مصنوعی: آهو به زیبایی و نرمی خود، تحت تسلط و فرمان شیر آسمان است. سرنوشت آسمان برای او خوشایند و در دستان اوست و بر سرزمینش دلاوری و شجاعت برقرار است.
هوش مصنوعی: اگر آتش زرتشت به سمت قبلهی خاص و عام تبدیل شود، خاک کاخ شاه میان معبد انسان و پری قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: یک رومی در روز، به شکلی نزدیک به خدمتکار سیاهپوستی که زنگی است، در برابر او قرار دارد، و همچنان که در شب، درب منزلش به شکل یک مثل سیاه بربری زینت داده شده است.
هوش مصنوعی: اگر در طوس، اژدهای اهریمنی وجود داشت و شکر بود، تا حسام سام، قهرمان معروف، زود به آنجا بیاید و بر آن غلبه کند.
هوش مصنوعی: شاه به طوس فرمان داد و با خشونت به دشمنان حمله کرد و هر کسی که از سر حسد و کینه به او آسیب رسانده بود، را به سختی مجازات کرد.
هوش مصنوعی: رستم، پهلوان بزرگ، از شدت خستگی در حال کشمکش است و نمیتواند به راحتی بر حریفش غلبه کند. او در کنار رود هیرمند، با همه شجاعت و دلاوریاش، با چالشها مواجه شده است.
هوش مصنوعی: گفت که تیر و نیزه نمیتوانند به او آسیبی برسانند، زیرا او تحت تأثیر جادوی سحر قرار گرفته و حالتی زار و وحشتزده دارد.
هوش مصنوعی: به کجا رفتهای ای جان، که با تیر پادشاهی، تن تو باید زرهپوش شود، در حالی که تمام زیباییات در بدن توست؟
هوش مصنوعی: ای پادشاه آسمانی، برای من کارگشایی کن، همانطور که ملک جمشید را نجات دادی. تو داور سرزمین عجم هستی و وارث تاج نوذری.
هوش مصنوعی: آسمان با زیبایی و شکوهی که به دنبالت میآید، به سمت تو حرکت میکند. ماه نو بر خنکای آسمان در حال درخشیدن است و چرخش زمان به نیکی پیش میرود.
هوش مصنوعی: دشمن تو مانند ماری خطرناک است، تیر تو آتشین و مرگبار است. چرا به او رحم نمیکنی و او را از خود دور نمیکنی؟
هوش مصنوعی: وقتی که تات (تکیهگاه) مانند مرکز آسمان از خود دور میشود، خواستهای درونی دارد تا به شکلی دیگر در آید و ظاهر جدیدی از خود نشان دهد.
هوش مصنوعی: من در خطا نیستم، زیرا آسمان در برابر تو مانند یک نقطه به نظر میرسد و به خاطر جاذبهی تو، گویی همگی در حال حرکت به سوی تو هستند.
هوش مصنوعی: پادشاهی برای تو مناسب است، وگرنه به جز لاغری نمیتوانی چیزی از عظمت و قدرت سلطنت را نشان دهی.
هوش مصنوعی: دست بخشندگی تو، از بزرگواری و غیرت، همچون ابر پربار است و روح تو نیز به اندازهای پرشور و شوق دارد که باعث حسادت بارانهای آذرخش میشود.
هوش مصنوعی: تقدیر و شانس مانند تاس در دست داو است که برای به دست آوردن موفقیت باید تلاش کند. اما وقتی که در این مسیر با مشکلات روبرو میشود، سرنوشت نیز میتواند به او سختیهای بیشتری تحمیل کند.
هوش مصنوعی: رونق و شکوه دین جعفری اگرچه با زور و شمشیر بهدست آمده است، ولی از بخشش و generosity جعفری، بهطور بیدریغ و فراوان بهرهمند شدهای.
هوش مصنوعی: اگر محبت تو از شرم، از عرق پیشانیات جاری شود، آن وقت غرق در دریای چهارم خواهد شد، حتی اگر نتواند شنا کند.
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو این زمان ادعای خدایی کند، همهٔ مردم از کارهای او آگاهند و میدانند چه فریبهایی در کارش نهفته است.
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه به زیباییهای تو اشاره میکند، عجیب نیست اگر بر خود ببالد و به دیگران فخر کند.
هوش مصنوعی: اما جان او هر دم از آسمان غمی به دل میآورد، حتی اگر به خاطر لطف و مرحمت، غم به روحش آرامیده باشد.
هوش مصنوعی: هنر واقعی و اصیل را نمیتوان به آسانی به تو نشان داد، زیرا در جایگاهی که تو هستی، فضای لازم برای درک آن وجود ندارد و به همین دلیل شاعرانگی و استعداد در این محیط محدود میشود.
هوش مصنوعی: نجات و رستگاری هر انسانی در پیروی از دین پیامبر احمد (ص) است، و زیبایی و آرامش هر قلبی ناشی از محبت و محبت به حضرت علی (ع) میباشد.
هوش مصنوعی: باد مخالف تو را به سوی ضلالت و گمراهی میکشاند، در حالی که باد موافق تو را به مقام و منزلت میرساند.
هوش مصنوعی: چهرههای دوستانت شبیه به چهرهی دشمنانت شده است؛ این یکی به خاطر خوشحالی و شادی است و آن یکی به دلیل غم و اندوه.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خاک شدم در تو را آب رخم چرا بری
داشتمت به خون دل خون دلم چرا خوری
از سر غیرت هوا چشم ز خلق دوختم
پردهٔ روی تو شدم پردهٔ من چرا دری
وصل تو را به جان و دل میخرم و نمیدهی
[...]
هر طربی که در جهان گشت ندیم کهتری
میبرمد از او دلم چون دل تو ز مقذری
هر هنری و هر رهی کان برسد به ابلهی
نیست به پیش همتم زو طربی و مفخری
گر شکر است عسکری چون برسد به هر دهن
[...]
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
[...]
ای نفس سپیده دم جان دهمت بخدمتی
گر بجناب حضرت آصف عهد بگذری
بحر سحائب کرم کان مواهب نعم
مهر سپر مهتری اختر برج سروری
خواجه عماد ملک و دین آنکه بکلک درفشان
[...]
پیش که شاه اختران، تیغ کشد به لشکری؛
خیز مگر به برق می، برقع صبح بردری
پیش که صبح از طرب، خنده کند به زیر لب؛
خیز که در وداع شب، جام به گریه آوری
پیش که پرتو افگند، مهر به دشت خاوران؛
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.