گنجور

 
قاآنی

دوش درآمد از درم آن مه برج دلبری

سود بر آسمان سرم از در ذرّه‌پروری

از دو کمند گیسوان وز دو کمان ابروان

بسته‌ دو دست جاودان داده به چرخ چنبری

گر به دو زلفکان او شاه طغان نظر کند

همچو‌ کبوتران زند بر در او کبوتری

سینهٔ صاف چون سمن، عارض تر چو یاسمن

مقصد شیخ و برهمن رشک بتان آزری

ماه فلک ز روی او خاک‌نشین ‌کوی او

سنگ سیه ز موی او جسته رواج عنبری

غیرت سو و یاسمن آفت جان مرد و زن

غارت عقل و هوش من حسرت ماه و مشتری

گفت ‌که ای اسیر تب خسته ی محنت و کرب

چند به پویهٔ تعب پایهٔ مرگ بسپری

شکوه بر از غم زمان پیش سکندر جهان

تا نخوری ز بیم جان هر قدمی سکندری

شاه جهان حسنعلی فارس عرصه ی یلی

غازی دشت پر دلی مهر سپهر سروری

آنکه به‌ گاه حشمتش شمس نموده شمه‌ای

وآنگه به بزم عشرتش‌کرده هلال ساغری

وآنکه چو پور آتبین کرده زگرز گاوسر

مغز سر ده‌آک‌ را طعمهٔ مار حمیری

آهوی چرخ رام او شیر فلک به دام او

ملک فلک به‌کام او بر ملکش بهادری

آتش زارتشت اگر ، قبله ی خاص و عام شد

خاک سرای شاه بین معبد آدم و پری

رومی روز در برش همچو غلام خلخی

زنگی شام بر درش همچو سیاه بربری

بود اگر به طوس در اژدر اهرمن شکر

تا به حسام سام یل زود نمودش اسپری

شاه‌به‌طو‌س اندرون‌ بست و درید و ریخت خون

هر که ز طالع زبون کرد ز کینه اژدری

رستم یل ز خستگی تافت ز روی تن عنان

بر لب رود هیرمند با همهٔ دلاوری

گفت‌ که نیست ‌کارگر تیر و سنانش بر بدن

زانکه نموده بر تنش زار دهشت ساحری

هان به‌ کجاست روی تن تا ز خدنگ پادشه

کالبدش زره شود با همه روی پیکری

ای شه آسمان حثبم‌ کارگشای ملک جم

داور کشور عجم وارث تاج نوذری

چرخ به پیش موکبت غاشیه برکتف‌کشد

ماه نوت شود عنان چرخ‌ کند تکاوری

خصم تو مار جانگزا تیر تو آتشین قبا

شن تو هوشهنگ‌سا جن چرا نگستری

تات چو مرکز آسمان جا به‌کنار خود دهد

زاوٌل شکل خویشتن خواست به هیأت ‌کری

نی غلطم ‌که آسمان پیش تو هست نقطه‌سان

وز پی صولجان تو کرده چو گو مدوری

پادشهی ترا سزد ورنه بغیر لاغ نه

کوکبهٔ ملکشهی حشمت و جاه سنجری

دست ‌کریمت از کرم غیرت ابر بهمنی

طبع همیمت از همم رشک سحاب آذری

مهرهٔ بخت درکفت داو به روی داوکش

تا ببری به دس خون‌ داو فلک به شثدری

رونق دین جعفری‌ گرچه به تیغ داده‌ای

لیک ز بذل برده‌یی رونق جود جعفری

مهر ز شر‌م رای تو از عرق جبین شود

غرقه به بحر چارمین گر نکند شناوری

خصم تو گر درین زمان لاف اناللهی زند

جملهٔ خلق آگهند از حرکات سامری

پادشها حبیب تو چون ز ثنات دم زند

نیست عجب ‌گر از سخن فخر کند بر انوری

لیک به جانش ز آسمان هر نفسی غمی رسد

چون شد ار ز مرحمت غم ز روانش بستری

جنس هنر کجا برد پیش توگر نیاورد

دانی کاندرین بلد تنگ شدست شاعری

تا که نجات هر تنی هست ز دین احمدی

تا که صفای هر دلی هست ز مهر حیدری

باد مخالف ترا غی و ضلال بولهب

باد موالف ترا جاه و مقام بوذری

چهرهٔ دوستان تو گونهٔ دشمنان تو

این ز فرح معصفری وآن ز الم مزعفری

 
 
 
خاقانی

خاک شدم در تو را آب رخم چرا بری

داشتمت به خون دل خون دلم چرا خوری

از سر غیرت هوا چشم ز خلق دوختم

پردهٔ روی تو شدم پردهٔ من چرا دری

وصل تو را به جان و دل می‌خرم و نمی‌دهی

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
مولانا

هر طربی که در جهان گشت ندیم کهتری

می‌برمد از او دلم چون دل تو ز مقذری

هر هنری و هر رهی کان برسد به ابلهی

نیست به پیش همتم زو طربی و مفخری

گر شکر است عسکری چون برسد به هر دهن

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

دانمت آستین چرا پیش جمال می‌بری

رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری

معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر

کبر رها نمی‌کند کز پس و پیش بنگری

آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

ای نفس سپیده دم جان دهمت بخدمتی

گر بجناب حضرت آصف عهد بگذری

بحر سحائب کرم کان مواهب نعم

مهر سپر مهتری اختر برج سروری

خواجه عماد ملک و دین آنکه بکلک درفشان

[...]

آذر بیگدلی

پیش که شاه اختران، تیغ کشد به لشکری؛

خیز مگر به برق می، برقع صبح بردری

پیش که صبح از طرب، خنده کند به زیر لب؛

خیز که در وداع شب، جام به گریه آوری

پیش که پرتو افگند، مهر به دشت خاوران؛

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه