در شهر ری امسال به هرسو که نهم گام
هر کس صنمی دارد گلچهر و گلاندام
هر شامکشد تنگ در آغوشش تا صبح
هر صبح زند چنگ بهگیسویش تا شام
من یار ندارم چکنم جز که خورم غم
یارب چکنمکاش نمیزاد.مرا مام
دانند حسودانکه من از رشک به جوشم
هرگهکه دلارام شود با دگری رام
آیند و بر آرند ز دل آهی و گویند
کایا خبرت هست ز بدعهدی ایام
آن ترک خطا راکه ز ما مینکند یاد
وان ماه ختن راکه ز ما مینبرد نام
دوشینه یکی مردک قلاّش ببوسید
بوسیکه از آن پر ز شکر گشت در و بام
وین نیز عجبتر که فلان شوخ ز باده
بیخود شد و بر خاک نهاد آن رخگلفام
پاشیده شد از زلفش در هر طرفی مشک
گسترده شد از جعدش در هر قدمی دام
رخشان دو رخش همچو پر از زهره یکی چرخ
رنگ دو لبش همچو پر از باده یکی جام
مجلس همه چون دامن اطفال به نوروز
از چشم و لبش پر شده از پسته و بادام
او خفت و حریفان بهکنارش بغنودند
ز آغاز توان یافت که چون بود سرانجام
چون من شنوم این سخنان را بخروشم
وز خشم مرا تیغ زند موی بر اندام
نه قدرت و زوری که بریزم همه را خون
نه تاب و توانی که بدوزم همه را کام
آوخ که شدم پیر به هنگام جوانی
از هجر جوانان جفاپیشه و خودکام
نه حاصلم از عشق بغیر از الم دل
نه واصلم از دوست بغیر از طمع خام
شب نیست که از غصه به دندان نگزم لب
دور از لب و دندان جوانان دلارام
قانع نبود غیر من از یار به بوسه
چونست که من راضیم از دوست به دشنام
نه هست مرا طلعت زیبا که نگاری
در بزم من از میل طبیعت بنهد گام
نه عربده دانم که چو ترکان سپاهی
با لالهرخی ساده شوم رام به ابرام
نه پیشهورم تا که زر و سیم کنم کسب
نه پیلهورم تاکه زر و سیم کنم وام
یک چاره همی دانم و آن چاره همینست
کامشب نزنم چشم بهم تا به گه شام
مدحی بسزا گویم و فردا به گه بار
خوانم بر دادار جهان داور اسلام
جمجاه محمّد شه غازی که ز سهمش
سهراب گریزد ز صف جنگ چو رهام
از عیب هنر آرد بی منت اعجاز
از غیب خبر دارد بیزحمت الهام
ای خشم توگیرندهتر از پنجهٔ شاهین
وی تیغ تو درندهتر از ناخن ضرغام
نام تو پرستند چه در هند و چه در چین
مدح تو فرستند چه از مصر و چه از شام
رخت ظفر آنجاست که بخت تو نهد تخت
سِلک گهر آنجاست که کِلک تو نهد گام
جاسوس تو هستند در آفاق شب و روز
مهمان تو هستند به پیکار دد و دام
نشگفت که دریا نزند موج ازین پس
از بسکه جهان یافته از عدل تو آرام
اصنام مگر رخ بهکف پای تو سودند
کز فخر زیارتگه خلقی شده اصنام
آلام اگر تقویت از مهر تو جویند
تا حشر همه رامش جان خیزد از آلام
اجسام اگر تربیت از قدر تو جویند
والاتر از ارواح بود پایهٔ اجسام
اقلام نه گر نامهٔ فتح تو نگارند
هرگز نبود فایده در فطرت اقلام
اسقام نه گر پیکر خصم تو گدازند
بیهوده نماید به نظر خلقت اسقام
اجرام ز امر تو مگر خلق شدستند
ورنه چه بود اینهمه تاثیر در اجرام
اوهام به عزم تو مگر چنگ زدستند
ورنه چه بود اینهمه تعجیل در اوهام
اعدام مگر سیرت خصم توگرفتند
کاندر دو جهان هیچ اثر نیست ز اعدام
چون نیزهٔ تو روید از آجام همی نی
تب دارد ازین روی به تن شیر در آجام
گر مقسم ارزاق کسان جود تو بودی
درویش و غنی را همه یکسان بد اقسام
اجرام فلک با تو همه متفق آیند
هر روزکه عزم تو بهکاریکند اقدام
افراد جهان سر بسر اقرار نویسند
هر وقتکه رای تو به رازی دهد اعلام
تا از ادب و جاه تو خاموش نشینند
برداشت قضا قوت گفتار ز انعام
تا جانوران بر در جاه تو گرایند
بگذاشت قدر قوت رفتار در اقدام
شمشیر تو شیریکه ز تن دارد بیشه
پیکان تو پیکی که ز مرگ آرد پیغام
چرخست کمان تو ازینروی بود خم
رزقست عطای تو ازینروی بود عام
جامی بود از بزم ندیمان تو خورشید
ترکی بود از خیل غلامان تو بهرام
قاآنی اگر مدح تو تا حشر نگارد
هرگز نرسد دفتر مدح تو به اتمام
تا زخم زند بر رگ جان نشتر فصّاد
تا موج زند از نم خون شیشهٔ حجام
چون نشتر فصّاد به تن خصم ترا موی
چون شیشهٔ حجام به کف خصم ترا جام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به احساسات عاطفی و غم و اندوه ناشی از عشق ناکام و جدایی میپردازد. او از جوانی و زیبایی یار خود یاد میکند و حسادت و غم ناشی از بدعهدی را به تصویر میکشد. در کنار این عواطف، شاعر به مدح پیامبر اسلام (محمد) میپردازد و از نعمتها و برکات وجود او صحبت میکند. او از قدرت و عدالت پیامبر و تأثیر آن بر جهان و انسانها سخن میگوید و این که تا زمانی که زیبایی و محبت او در زندگی وجود دارد، امید و زندگی ادامه خواهد یافت. در پایان، شاعر به مشکلات زندگی و احساس ناکامی خویش اشاره میکند و نشان میدهد که این مشکلات به طور مداوم او را آزار میدهد.
هوش مصنوعی: در شهر ری، امسال هر جایی که قدم میزنم، هر شخصی که میبینم، زیبایی و چهرهدلربایشان جلب توجه میکند.
هوش مصنوعی: هر شب، در آغوش محبوبش میخوابد و تا صبح در کنار او میماند، و هر صبح دوباره با عشق و شوق موهای او را میگیرد و به او محبت میکند.
هوش مصنوعی: من هیچ یاری ندارم و تنها میتوانم غمهایم را بخورم. ای پروردگار، چه کنم؟ ای کاش هرگز به دنیا نمیآمدم.
هوش مصنوعی: حسودان میدانند که هر بار دوست محبوبم با کسی دیگر آرام میشود، من از حسد و غصه در خود فرو میروم و اندوهگین میشوم.
هوش مصنوعی: میآیند و از دل نالهای برمیآورند و میگویند: آیا خبر داری از بیوفایی روزگار؟
هوش مصنوعی: آن جوان زیبا و دلربا که هیچ وقت به یاد ما نمیآید و آن دختر خوشچهره اهل ختن که هیچگاه نام ما را نمیبرد.
هوش مصنوعی: روز گذشته، یکی از قلاّشها را بوسید و آن بوسه به قدری شیرین بود که در و دیوار از آن شیرینی پر شد.
هوش مصنوعی: شگفتانگیز است که آن جوان شوخ و شنگ در اثر شراب، بیخود شد و چهره زیبا و گلگونش را بر زمین گذاشت.
هوش مصنوعی: از زلف او عطری در همه جا پخش شده و از حالت پیچیدهاش در هر قدم دامانی زیبایی ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: چهرهی درخشان او همانند ستارهای در آسمان است و رنگ لبانش همچون شرابی خوشگوار به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که همه افراد در جلسه، مانند دامن بچهها در روز نوروز، خوشحال و شاداب هستند و چهره و لبهایشان از میوهها و خوراکیهای خوشمزه پر شده است.
هوش مصنوعی: او خوابش برد و رقبایش از ابتدا متوجه شدند که سرانجام کار او چه خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر بار که این حرفها را میشنوم، خشمگین میشوم و این خشم به اندازهای است که حس میکنم تیغی بر بدنم میکشد.
هوش مصنوعی: من نه آنقدر قوی هستم که همه را به خون بکشانم و نه آنقدر توانمند که همه را به خواستههایم برسانم.
هوش مصنوعی: آه، چه افسوس که در جوانیام پیر شدم از جدایی و بیوفایی جوانانی که خودخواه و خودسر بودند.
هوش مصنوعی: از عشق فقط درد و رنج به دست آوردهام و از دوستی چیزی جز امید بیپایه و توخالی نصیبم نشده است.
هوش مصنوعی: شبها از غم و اندوه، لبهایم را به دندان نمیزنم و از جوانان دلربا و دلنشین دور میمانم.
هوش مصنوعی: هیچکس جز من از محبوبش به بوسه راضی نیست، اما من از دوست خود به ناسزاگویی نیز راضی هستم.
هوش مصنوعی: من چهرهای زیبا ندارم که مانند یک میخوارگی، از روی تمایل طبیعت قدم به بزم من بگذارد.
هوش مصنوعی: من نه طعنهزن هستم که مانند سربازان ترک با چهرهای زیبا و بیپیرایه به راحتی تسلیم شوم.
هوش مصنوعی: من نه تاجر هستم که به دنبال کسب درآمد و ثروت باشم و نه در بند پشمالوها هستم که تنها به فکر قرض و وام باشند.
هوش مصنوعی: من یک راهحلی میشناسم و آن این است که امشب چشم بر هم نگذارم تا شب به پایان برسد.
هوش مصنوعی: من ستایش شایستهای میگویم و فردا در برابر پروردگار، که داور عالم و مذهب اسلام است، میایستم.
هوش مصنوعی: محمد، شاه غازی، همچون طوفانی است که سهراب از ترس او از میدان جنگ فرار میکند، مانند رهاییاش.
هوش مصنوعی: هنر از عیب و نقص خود را بدون هیچ درخواست و توقعی نشان میدهد و از نیروهای پنهان و نامرئی خبر دارد و به راحتی الهام میگیرد.
هوش مصنوعی: تو خشم تو مانند پنجهٔ شاهین قوی و کوبنده است و تیغ تو از ناخن شیر نیز برندهتر و خطرناکتر است.
هوش مصنوعی: در هر کجای جهان، نام تو مورد احترام و ستایش است؛ در هند و چین از تو یاد میشود و مدح و ستایش تو از مصر و شام به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: پوشش پیروزی در جایی است که شانس به تو محبت کند و کوه جواهر در جایی است که تو قدم بگذاری.
هوش مصنوعی: در اطراف تو همیشه افرادی هستند که به نظارت و گزارش میپردازند و در هر زمان در کنار تو حضور دارند. آنها در مواجهه با خطرات و چالشها آمادهاند به تو کمک کنند.
هوش مصنوعی: دریا دیگر موجی نخواهد زد، چرا که جهان به خاطر عدل و انصاف تو به آرامش رسیده است.
هوش مصنوعی: آیا بتهای ساختهشده، به جز اینکه تو را بپرستند، کار دیگری دارند که از افتخار زیارت مردم بهوجود آمدهاند؟
هوش مصنوعی: اگر دردها و رنجها بخواهند از محبت تو نیرو بگیرند، تا روز قیامت، همه چیز آرام و راحت خواهد بود و جان از این آلام رهایی مییابد.
هوش مصنوعی: اگر اجسام از مقام تو بهرهمند شوند، از روحها نیز بالاتر خواهند بود.
هوش مصنوعی: اگر قلمها نامه پیروزی تو را بنویسند، هیچ سودی در ذات قلمها نخواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر هم جسم دشمن تو را بسوزانند، این کار برای خلق و آفرینش هیچ فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: آیا اجرام سماوی به فرمان تو خلق شدهاند یا نه، پس این همه تأثیر در اجرام از کجا آمده است؟
هوش مصنوعی: آیا تصورهای بیاساس تنها به خاطر اراده تو به وجود آمدهاند؟ در غیر این صورت، این همه شتاب در تصورات بیپایه از کجا ناشی شده است؟
هوش مصنوعی: اعدام تنها زمانی تأثیر دارد که ویژگیهای دشمن تو را در نظر بگیرند، چون در دو جهان هیچ نشانهای از اعدام وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی نیزهی تو از میان درختان و بوتهها بیرون میآید، مانند اسبی که از شدت هیجان و تپش قلبش به خود میلرزد، بدن شیر نیز در میان انبوه گیاهان به همین حالت درمیآید.
هوش مصنوعی: اگر تو تقسیمکننده روزیهای مردم بودی، همه درویش و غنی به یک اندازه برخوردار میشدند و هیچ تفاوتی میانشان نبود.
هوش مصنوعی: همهی ستارهها و اجرام آسمانی در هر روز، در حمایت و همراستایی با تو خواهند بود، هنگامی که ارادهات به انجام کاری مصمم و جدی باشد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، مردم در هر زمانی که نظر تو به رازی اشاره کند، به آن حقیقت اعتراف میکنند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به خاطر ادب و مقام تو سکوت کنند، قضا و تقدیر قدرت سخن گفتن را از برکتها گرفته است.
هوش مصنوعی: میتوان گفت: تا زمانی که موجودات به سوی مقام تو روی آورند، ارزش توانایی و قدرت خود را در اقدام و عمل فراموش میکنند.
هوش مصنوعی: شمشیر تو همچون شیری است که از دل جنگل بیرون آمده و پیکان تو مانند تیرک یک پیامآور است که خبر مرگ را میآورد.
هوش مصنوعی: چرخش کمان تو از این سمت است و برکت و روزی هم از اینجا به ما میرسد.
هوش مصنوعی: در میخانهای جامی پر از شراب بود، و خورشید در میان گروهی از جوانان خدمتگزار تو میدرخشید.
هوش مصنوعی: اگر قاآنی بخواهد تا روز قیامت درباره تو ستایش بنویسد، هرگز نمیتواند کارش را تمام کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زخم عمیق و دردناکی بر جانم شعلهور باشد، مانند شدت موجی که خون را از شیشه بیرون میآورد، احساسات و دردهای ناشی از آن در درونم جاری است.
هوش مصنوعی: به مانند نشتر جراحی که در بدن دشمن نفوذ میکند، موهای تو مانند شیشهٔ حجام به دست دشمن میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه ترا بوده بر اندام جهان دام
چون بست ترا دست جهان دام بر اندام
ز آن پس که همی گام بکام تو زدی چرخ
چون داد به ناکام ترا چرخ زدن گام
ایام همه عالم از ایام تو خوش بود
[...]
ای نام تو بخشیده بخشنده اقسام
اقسام مکارم را بخشی است از آن نام
از امر تو و نهی تو گردون و زمانه
یکسو نکشد گردن و بیرون ننهد گام
بی قوت رای تو خرد نیست مگر سست
[...]
ای طلعت میمون تو سر چشمه اجرام
وی عهد همایون تو سر دفتر ایام
ای خاتم تو دایره نقطه عصمت
وی مسند تو مردمک دیده اسلام
داغی شده برران فلک صاعد مسعود
[...]
امروز چنانی که غلام تو توان بود
در بند خم حلقه دام تو توان بود
چون باد صبا عاشق زلف تو توان شد
چون خاک زمین بنده گام تو توان بود
بر آهن تفتیده و در آتش سوزان
[...]
بستد ز من آن پسته دهن دل به دو بادام
از پسته و بادام که سازد به از او دام
چون پسته گشادم دهن اندر صفت او
باشد که به من بگذرد آن چشم چو بادام
تا ننگرد این دیده در آن روی چو خورشید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.