گنجور

 
قاآنی

ای‌گهر اندرگهر تاجور و شهریار

داور هوشنگ هوش خسرو جم اقتدار

خط‌ کمال تو بود آنکه به یک انحراف

هیات نه چرخ ساخت دایره‌بان آشکار

قطب‌فلک رای تست طرفه‌که برعکس قطب

رای تو درگردش است بر فلک روزگار

در عظمت ‌کاخ تست ثانی ‌گردون ولی

این متزلزل بود وان به مکان استوار

حکم ترا در شکوه نسبت ندهم به‌کوه

زانکه فتد زلزله زابخره برکوهسار

رای ترا در ظهور آینه‌گفتن خطاست

کش به یکی آه سرد چهره شود پُر غبار

دست سخای ترا ابر نخوانم از آنک

دست تو گوهرفشان ابر بود قطره بار

طبع عطای ترا بحر نگویم از آنک

این صدف آرد پدید وان‌گهر شاهوار

گر به نهم آسمان حکم تو لنگر شود

مدت سالی شود ساعت لیل و نهار

ور به چهارم سپهر عزم تو آرد شتاب

چرخ شب و روز را صفر نماید به‌کار

هر که به یک سو نهد با تو طریق بهی

باد دلش پر ز خون چون طبقات انار

نطفهٔ بدخواه تو نامده اندر رحم

از فزع تیغ تو خون شود اندر زهار

ملک زمین آن تست ‌کوش‌ که از تیغ تو

زیر نگین آوری مملکت نه حصار

صاعقه با خس نکرد برق به خاشاک نی

آنچه‌ کند با عدو تیغ تو در کارزار

همچو تهمتن تراس نصرت سیمرغ بخت

زال فلک را برآر دیده چو اسفندیار

پادشها چون حبیب وصف تو نادر نمود

به‌ که‌ کند بر دعا وصف ترا اقتصار

گرچه مدیح ترا طول سخن درخورست

لیک نکوتر بود در همه‌جا اختصار

تا که به گیتی بود خاک زمین را سکون

تاکه به عالم بود دور فلک را مدار

باد ز عزمت زمین همچو فلک با شتاب

باد ز حزمت فلک همچو زمین پایدار