چه مایه مایلی ای ترک ترک و خفتان را
یکی بیاو میازار چهر الوان را
هوای جنگ چه داری نوای چنگ شنو
به یک دو جام میکهنه تازهکن جان را
ز شور و طیش چهدیدی بهسور و عیشگرای
که حاصلی به ازین نیست دور دوران را
ز سینهکینه بپرداز وکار آب بساز
مزن بر آتشکین همچو باد دامان را
چهارماهه نهبس بود شور و فتنه و جنگ
که باز زین زنی از بهرکینه یکران را
به زلفکان سیاهت به جای مشک و عبیر
چه بینم این همهگرد و غبار میدان را
ازین قبلکه به بر بینمت سلیح نبرد
گمان برمکه خلف مر تویی نریمان را
تو فتنهکردی و تاجیک و ترک متهمند
که ره به فتنهگشودند ملک سلطان را
نه از نبایر سلمی نه از نتایج تور
تراکهگفتکه ویران نمایی ایران را
کمان و تیرت اگر نفس آرزو دارد
کمان ابرو بنمای و تیر مژگان را
ورت به خود و زره دلکشد یکی بگذار
چو خود بر سر آنگیسوی زرهسان را
بس است آن زنخ و زلفگوی و چوگانت
چه مایلی هله اینقدرگوی و چوگان را
همی ز بند حوادثگشایش ار طلبی
درآ به حجره و بگشای بند خفتان را
ورت هواستکه در فارس فتنه بنشیند
یکی ز خلق بپوش آن دو چشم فتان را
بیار از آن می چون ارغوانکه مدحت آن
میان جمع به رقص آورد سخندان را
چو در شود بهگلوی خورنده از دل جام
ز دل برون فکند رازهای پنهان را
از آن شرابکهگر بیندشکسی شب تار
کند نظاره به ظلمات آب حیوان را
بده بگیر بنوشان بنوش تا ز طرب
تو عشوه سازکنی من مدیح سلطان را
خدیو راد محمد شه آنکه ملکت او
ز هرکرانه محیطاست ملک امکان را
ندانما به چه بستایمشکه شوکت او
گشاده ز آن سوی بازار وهم دکان را
به خلق پارس بس این رحمتشکه برهانید
ز چنگ حادثه یک مملکت مسلمان را
اگرچه حاکم و محکوم را نبودگناه
کهکس نداند علت قضای یزدان را
سخن درازکشد عفو شه بس اینکه سپرد
زمام ملک سلیمان امیر دیوان را
بزرگوار امیریکه با سیاست او
به چار رکن جهان نام نیست طغیان را
ز موشکافی تدبیر موکشان آرد
به خاک تیره ز هفتم سپهرکیوان را
به جامه خانهٔ جودش ندیده چشم جهان
جز آفتاب جهانتاب هیچ عریان را
نظامکار جهان پیرو عزیمت تست
چنانکه حس عمل تابع است ایمان را
بهعهد عدل توصبحست وبس اگربهمثل
تنی به دست تظلم دردگریبان را
سبب وجود تو بود ارنه بر فریشتگان
هگرز برنگزیدی خدای انسان را
کشند صورت شمشیرت ار به باغ بهشت
بهشتیان همه مایل شوند نیران را
ز روی صدقگواهی دهدکه خلد اینست
اگر به بزم تو حاضرکنند رضوان را
خدانمونهییازطولوعرضجاه توخواست
که آفرید به یک امرکن دوکیهان را
جنایتیکه بهکیهان رسد زکید سپهر
کفکریم تو آماده است تاوان را
ترشح کرمت گرد آز بزداید
چنانکه آب ستغفار لوث عصیان را
زمانه بیمدد حزم تو ندارد نظم
که بیخرد اثر نطق نیست حیوان را
به آب و آینه ماند ضمیر روشن تو
که آشکارکند رازهای پنهان را
به دست راد تو بیچاره ابرکی ماند
چه جرمکردهکه مستوجبست بهتان را
کدام ابر شنیدیکه فیض یکدمهاش
دهد به در وگهر غوطه ملک امکان را
برنده تیغ تو ویحک چگونه الماسیست
که روز معرکه آبستن است مرجان را
بسان آتش سوزنده صارم قهرت
جداکند ز موالید چهار ارکان را
بتابد ازکف رخشندهات به روز مصاف
بسان برقکه بشکافد ابر نیسان را
تبارکالله از آن خنگکوهکوههٔ تو
که بر نطاق نهم چرخ سودهکوهان را
پیش ز پویه دهانش زکف تنش ز عرق
نمونهایست عجب باد و برف وباران را
گمان بریکه معلق نمودهاند به سحر
ز چارگوشهٔ البرز چار سندان را
به غیر شخصکریمت برو نیافتهکس
فرازکوه دماوند بحر عمان را
مطیع تست به هرحال در شتاب و درنگ
چنانکه باد مطاوع بدی سلیمان را
مگر نمونهٔ وی خواست آفرید خدای
که آفرید دماوند وکوه ثهلان را
قوی قوایم او خاک را بتوفاند
چنانکه باد بهگرداب لجه طوفان را
بزرگوار امیرا توییکه همت تو
زیاد برده عطایای معن و قاآن را
دوسال و پنجمه ایدون رودکه بندهبهفارس
شنوده در عوض مدح قدح نادان را
متاع من همه شعرست و او بس ارزانست
یکی بگو چکنم این متاع ارزان را
کسش ز من نخرد ور خرد بنشناسد
ز پشک مشک وز خرمهره در غلطان را
توییکه قدر سخن دانی و عیار هنر
برآن صفتکه پیمبر رموز قرآن را
ولی تو نظم پریشانم آن زمان شنوی
که نظم بخشی یک مملکت پریشان را
چهباشد این دو سه مه تا تو نظمکار دهی
ببنده بار دهی خاکبوس خاقان را
مرا مگو چو ترا نیست سازو برگ سفر
هلا چگونهکنی جزم عزم طهران را
ز ساز و برگ سفر یک اراده دارم و بس
که هست حامله صدگونه برگ و سامان را
بدان ارادهٔ تنها اگر خدا خواهد
نبشت خواهمکوه و در و بیابان را
بهجز تو از تونخواهمکهنافریده خدای
عظیمتر ز وجود تو هیچ احسان را
زوال و نقص مبیناد عز و جاه امیر
چنانکه فضل خداوندگار پایان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به تمجید و ستایش یک فرمانروا و دارای صفات بزرگ میپردازد. شاعر به تجلی قدرت و بزرگی او اشاره کرده و از او میخواهد که کینهها را کنار بگذارد و به سمت صلح و آرامش برود. او کیفیتهای درخشان این فرمانروا را به تصویر میکشد و به کارهای بزرگ او در حفظ و تقویت مملکت اشاره میکند. همچنین، شاعر از زیباییهای طبیعت و نقشی که این فرمانروا در برقراری نظم و عدالت دارد، سخن میگوید. در نهایت، شاعر از او میخواهد که به اوضاع کشور رسیدگی کند و راهی برای آرامش و پیشرفت بیابد.
هوش مصنوعی: به چه اندازه به تو علاقهمندم ای ترک، که خفتان را به یک اشاره میپوشانی و چهرههای رنگارنگ را آزار نمیدهی.
هوش مصنوعی: در اینجا به شما میگوید که در مورد جنگ و سرنوشت آن نگران نباشید، بلکه به موسیقی و به شادی بپردازید و با نوشیدن یک یا دو جام از شراب کهنه، روح خود را احیا کنید.
هوش مصنوعی: از هیجان و شوق چه چیزی به دست آوردی؟ بهتر است به خوشی و لذت فکر کنی، چون هیچ چیزی بهتر از این نیست که در این زمان زندگی کنیم.
هوش مصنوعی: از کینه و دشمنی دست بکش و به جای آن کارهای سازنده انجام بده. مانند باد، بر آتش کینه ندمید و دامن خود را آلوده نکن.
هوش مصنوعی: مدت چهار ماه پر از شور و هیجان و جنگ بود و حالا دوباره به خاطر کینهای از یک زن، درگیری و جنگ آغاز شده است.
هوش مصنوعی: به جای استفاده از عطرهای خوشبو مانند مُشک و عبیر، من فقط در زلفهای سیاهت گم شدهام و نمیتوانم گرد و غبار میدان را ببینم.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه تو را در آغوش بگیرم، سلاح نبرد را به دست میگیرم و فکر میکنم که ممکن است تو جانشین نریمان باشی.
هوش مصنوعی: تو باعث بروز فتنهای شدی و اکنون تاجیکها و ترکها هستند که متهم به این فتنهگری شدهاند و به عنوان راهی برای ایجاد مشکل برای ملک و سلطنت شناخته میشوند.
هوش مصنوعی: نه به خاطر آسیبهایی که از سلمی میرسد، و نه به خاطر پیامدهای بیتوجهی تو، یا به گفتههای تو که میخواهی ایران را ویران کنی.
هوش مصنوعی: اگر آرزوی دلخواهی داری، از زیباییهای چهرهات بهره ببر و با ناز و挑ش خودت را نشان بده.
هوش مصنوعی: به خودت نگاهی کن و قلبت را به آرامش برسان، بگذار تا با آن موهای زیبا و مانند زرهاش، خود را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: بس است، آن زنخ و زلف تو و این بازیهای بیهوده، چه اندازه به این خواهش و خواستهها علاقهمندی؟ این همه صحبت و بازی را تمام کن.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال رهایی از مشکلات و حوادث هستی، به اتاق خود بیا و کمربند خواب را بگشا.
هوش مصنوعی: تو اینجا در فکر و خیال خود هستی و در فارس، آشوبی ایجاد خواهد شد. بهتر است یکی از مردم، آن دو چشم فریبنده را پنهان کند.
هوش مصنوعی: میخواهم از آن شراب خوشطعم بیاوری که مثل گل ارغوان است و باعث شود که در میان جمع، سخنوران به رقص و حمد و ستایش بپردازند.
هوش مصنوعی: وقتی کسی به شراب مینوشد و از دلش پر از احساسات و رازهای درونش میشود، این رازها به طور ناخواسته و به آسانی از دلش بیرون میآید.
هوش مصنوعی: اگر کسی شب تار را ببیند و به آن شراب نگاه کند، میتواند به عمق و پیچیدگیهای زندگی پی ببرد و از آن به فهم و آگاهی بیشتری درباره روح و وجود خود نائل شود.
هوش مصنوعی: بیا، بیا و با هم نوشیدنی بخوریم و خوش بگذرانیم تا تو از شادابیات دلربایی کنی و من هم از زیباییات ستایش کنم.
هوش مصنوعی: محمد، آقای بزرگ و شخصیت برتر است که حکومتش از هر طرف بر تمام هستی مسلط است و بر زندگی و امکانات زندهگی افراد حاکمیت دارد.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه او را ستایش کنم، زیرا جلال و عظمت او از آن سوی بازار و دکانها نمایان است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف رحمتی میپردازد که برای مردم پارس و مسلمانان یک سرزمین باعث نجات و آزادی از مصائب و مشکلات شده است. اشاره به یک رحمت بزرگ دارد که توانسته است آنها را از سختیها و چالشها آزاد کند.
هوش مصنوعی: اگرچه هیچکدام از حاکم و محکوم گناهکار نیستند، اما هیچکس نمیتواند علت حکمت الهی را در این ماجرا درک کند.
هوش مصنوعی: عفو پادشاه به قدری بزرگ و چشمگیر است که به خاطر آن، او مسئولیت و مدیریت حکمرانی سلیمان را به عهده دیوان گذاشته است.
هوش مصنوعی: شخصی با عظمت و قدرتی است که به واسطه درایت و تدبیرش، نام و نشانی در سراسر جهان دارد و نمیگذارد که آشوب و ناامنی بوجود آید.
هوش مصنوعی: با دقت و بررسی عمیق، تدبیر و نقشهکشی موکبان میتواند کیوان را از بلندیهای آسمان به خاک تیره و پست بیاورد.
هوش مصنوعی: در لباس بخشش او، چشم هیچکس جز خورشید تابناک، هیچ برهنهای را از او ندیده است.
هوش مصنوعی: نظم و ترتیب جهان به دنبال اراده و حرکت تو است، همانطور که احساسات و اعمال انسان، به ایمان و اعتقاد او وابستهاند.
هوش مصنوعی: اگر روز به عدل تو آغاز شود، تمامی مردم تنها به خاطر ظلم اورده شده به خودشان، در عذاب خواهند بود.
هوش مصنوعی: وجود تو دلیلساز بود، وگرنه اگر خدا انسان را برنگزیند، فرشتگان نیز نتوانند برگزیده شوند.
هوش مصنوعی: اگر چهرهی شمشیر تو در باغ بهشت دیده شود، همهی بهشتیان به آن جذب خواهند شد.
هوش مصنوعی: اگر با صداقت گواهی دهی، به وضوح مشخص میشود که بهشت واقعی همین جا است، اگر رضوان را به میهمانی تو دعوت کنند.
هوش مصنوعی: خداوند با یک فرمان، دو جهان را خلق کرد، این نشاندهنده قدرت و عظمت اوست.
هوش مصنوعی: هر نوع ظلم و معصیتی که به آسمان برسد، از عدالت و نعمتهای پروردگار آماده است که پاسخ آن را بگیرد.
هوش مصنوعی: با الطاف و بزرگواری تو، مانند آب توبه که آلودگیهای گناه را پاک میکند، غم و نگرانیها از من دور میشود.
هوش مصنوعی: زمانه بدون حکمت و تدبیر تو نظم ندارد، زیرا بدون عقل و خرد، سخن گفتن برای موجودات بیهوش اثری نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: ذهن روشن تو همچون آب و آینه است که میتواند اسرار پنهان را نمایان کند.
هوش مصنوعی: دست شما مانند ابرکی بیچاره است که به خاطر گناهی که نکرده، به تهمتها دچار شده.
هوش مصنوعی: کدام ابر را شنیدهای که بخواهد یک لحظه از خوشحالیاش را به دریا و اصل مخلوقات بدهد؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوان به تیغ تو پی برد، در حالی که در روز جنگ، مرجان گرانبهایی در حال آماده شدن است؟
هوش مصنوعی: همانند آتش سوزانی که قدرت و خشونت تو میتواند چهار عنصر اصلی را از هم جدا کند.
هوش مصنوعی: از چهرهی درخشان تو در روز نبرد همچون برق، نوری تابیده میشود که ابرهای بارانزا را میشکافد.
هوش مصنوعی: ستایش خداوند بر آن کوه سُرخی که بر گرداگرد نُه برزخ قرار دارد و اهل علم و فضیلت را به خود جلب میکند.
هوش مصنوعی: خون و عرقی که از دهان او به چهرهاش میریزد، نشاندهندهی حیرت و شگفتی اوست، که حالا در برابر باد، برف و باران قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شما فکر میکنید چهار سندان را با جادو و سحر به گوشههای کوهستان البرز آویزان کردهاند.
هوش مصنوعی: جز شخص کریم، کسی را نتوانی یافت که به عظمت کوه دماوند و دریای عمان برسد.
هوش مصنوعی: من همیشه فرمانبردار تو هستم، چه در مواقع سرعت و چه در مواقع تأمل، مانند بادی که به خواست سلیمان تسلیم است.
هوش مصنوعی: خداوند برای آفریدن دماوند و کوه ثهلان، نمونهای از خود را خواست.
هوش مصنوعی: نیروهای او مانند بادی هستند که میتوانند خاک را به پرواز درآورند، همانطور که باد در میانه دریای طوفانی، گرداب را به حرکت درمیآورد.
هوش مصنوعی: عزیزم، تو کسی هستی که تلاش و ارادهات به اندازهای است که دیگران را تحت تأثیر قرار میدهی و به آنها بخشش و معنویت میدهی.
هوش مصنوعی: دو سال و پنج ماه است که بندگی کردهام و از صحبتهایی که در فارس شنیدهام، بهجای ستایش، از نادانی صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: شعر سودا و کالای من است و این کالا بسیار بیقیمت است. حالا بگویید من با این کالای بیارزش چه کنم؟
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که هیچ کس از من چیزی نمیخرد و اگر هم خردی داشته باشد، نمیتواند آن را درک کند. مانند اینکه کسی نتواند بوی خوش مشک را از بوی پشک تشخیص دهد و یا نتواند ارزش یک مروارید را هنگام غلطیدن در خاک بیابد.
هوش مصنوعی: تو که به خوبی میدانی سخن چه ارزشی دارد و هنر را بر اساس ویژگیهایی که پیامبر در بیان رموز قرآن دارد، میسنجی.
هوش مصنوعی: تو زمانی به سخنان نامنظم من گوش خواهی داد که بتوانی یک سرزمین آشفته را منظم کنی.
هوش مصنوعی: این دو، سه ماه چه اهمیتی دارد، تا وقتی که تو خودت کارها را به نظم درآوری و بار مسئولیت را بر دوش کنی، مثل یک سر فرود آورنده خاک به پای شاه.
هوش مصنوعی: مرا نگو که چون چیزی برای سفر نداری، پس چگونه تصمیم به رفتن به تهران میگیری؟
هوش مصنوعی: فقط یک تصمیم برای سفر دارم و بس، چرا که هزاران شکل و وسیله سفر در ذهنم وجود دارد.
هوش مصنوعی: بدان که اگر خدا بخواهد، فقط با ارادهٔ او میتوانم کوهها و دشتها و بیابانها را بنویسم.
هوش مصنوعی: به جز تو هیچکس را نمیخواهم؛ زیرا خداوند بزرگتر از وجود تو هیچ احسانی نیافریده است.
هوش مصنوعی: زوال و کمبود موجب نمیشود که اعتبار و مقام یک امیر کاهش یابد، همانطور که برکت و نعمتهای خداوند به هیچ وجه پایان نمیپذیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم
که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را
کسی که دام کند نام نیک از پی نان
یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را
خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی
ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
[...]
شریف خاطر مسعود سعد سلمان را
مسخرست سخن چون پری سلیمان را
نسیج وحده که نو حُلّهای دهد هر روز
زکارگاه سخن بارگاه سلطان را
ز شادی ادب و عقل او به دار سلام
[...]
لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را
رخ تو طیره کند اختر درفشان را
به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را
به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را
به جان تو که پرستیدن تو کیش من است
[...]
چه خرمی است که امروز نیست زنگان را
چه فرخی است کزو بهره نیست کیهان را
بهار و کام طرب تازه می کند دل را
ضیاء انس و فرح زقه میدهد جان را
بدشت جلوه گری عرضه داد بار دگر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.