قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۷ - در منقبت هژبرالسالب اسد الله الغالب علیبن بیطالب علیه السّلام و فتح قلعه خیبر گوید
سحر چو زمزمه آغازکرد مرغ سحر
بسان مرغ سحر از طرب گشودم پر
هنوز نامده سلطان یک سواره برون
شدم به مشکوی جانان دو اسبه راه سپر
هنوز ناشده گرم چرا غزالهٔ چرخ
برآن غزال غزلخوان مرا فتاد نظر
به آب شسته رخش کارنامهٔ مانی
به باد داده لبش بارنامهٔ آزر
تنش به نرمی خلاق اطلس وقاقم
رخش به خوبی سلطان سوسن و عبهر
زرنگ عارض او سقف بنگهش بلور
ز عکس ساعد او فرش مشکویش مرمر
گرفتم آنکه نیارند گوهر از عمان
به یک تکلم او سنگ و گل شود گوهر
گرفتم آنکه نیارند شکر از اهواز
به یک تبسم او خار و خس شود شکر
گرفتم آنکه نیارند عنبر از دریا
به یک تحرک زلفش گیا شود عنبر
دو خال برلب نوشش دو داغ بر لاله
دو زلف بر سر دوشش دو زاغ بر عرعر
غنوده این چو دو زنگی به سایهٔ طوبی
نشسته آن چو دو هندو به چشمهٔ کوثر
دو سوسنش را از برگ ضیمران بالین
دو سنبلش را از شاخ ارغوان بستر
مرا چو دید هراسان ز جایگه برخاست
بدان مثابه که خیزد سپند از مجمر
چو طوق حکم خداوند بر رقاب امم
دو سیمگون قلمش شد بنای من چنبر
به صدرخواست نشستم ولی بگفت سپهر
نه او نه من بنشستیم هر دو بر در بر
از آن سپس چو غریبان به جایگاه غریب
نظاره کردم شیب و فراز و زیر و زبر
چمانه دیدم و چنگ و چمانی و طنبور
پیاله دیدم و تار و چغانه و مزهر
به طرز بیضهٔ بیضاش درکفی مینا
به رنگ لوء لوء لالاش در کفی ساغر
میان این یک تابیده پرتو خورشید
درون آن یک روییده لالهٔ احمر
گلوی شیشهٔ صهبا گرفته اندر چنگ
چنانکه گیرد خصمی گلوی خصم دگر
به نای بُلبُله ساغر فروگشاده دهن
چو شیرخواره پستان مهربان مادر
ز حلقِمرغِصحرایی چو مرغِحق حقگوی
فرو چکید همی قطره قطره خون جگر
بهسان مرغک آذر فروز از منقار
همی به بال و پر خویش برفشاند آذر
قنینه را خفقان و پیاله را یرقان
ز عکس سرخ می و رنگ بادهٔ اصفر
ز فرط خشم فروچیدم از غضب دامن
چو زاهدی که نماید به باده خوار گذر
به طنزگفتمش ای خشک مغزتر دامن
به طعن راندمش ای خوب چهر بد گوهر
حرام صرف بود باده خاصه بر ساده
تو سادهرویی ساقی مخواه و باده مخور
به سادهرویی باکی نداری از مردم
ز باده خواری شرمی نداری از داور
ز بی عفافی مانا نباشدت میسور
که بگذرانی یک روز بی می و ساغر
گشاده چشم جهان بین به راه بادهگسار
نهاده گوش نیوشا به لحن خنیاگر
به خنده گفت مرو صبر کن غضب بنشان
صواب دیدی بنشین وگرنه رخت ببر
مگر نگفته نبی تا به روز باز پسین
خدای هردو جهان توبه را نبندد در
شراب خوردن و آسایش از وساوس نفس
به از سپاس بزرگان و احتمال خطر
شراب خوردن و آسوده بودن از بد و نیک
به از تحمل چندین هزار بوک و مگر
شراب خوردن از آن به که در زمین امید
نهال مدح نشانی و فاقه آرد بر
شراب خوردن از آن به که در سرای امیر
بهغرچهیی دو سه بیپا و سر شوی همسر
نچیده میوهٔ شرم و نبرده نام حیا
ندیده سفرهٔ مام و نخورده نان پدر
ز تنگ چشمی هم چشم در زن در زی
ز سخترویی هم دس تیشهٔ درگر
نه شُربشان به جز از ریم و پارگین و زقوم
نه خوردشان به جز ازگوز وگندنا وگزر
ز هرکدام پژوهشکنی ز باب و نیا
جواب ندهد جز نام مادر و خواهر
بدان صفتکه تفاخر به نام مامکند
کس ار زباب پژوهش نماید از استر
به خشم گفتمش ای زشت خوی دست بدار
حجاب عصمت آزادگان بخیره مدر
مخور شراب مبر نام میر و حضرت میر
قفای شیر مخار و متاع طعن مخر
مگر ندانی کاندر سرای خواجه مراست
چه مایه مهتر نیکو نهاد نیک سیر
همه خجسته فعال و همه درست آیین
همه فرشته خصال و همه نکو مخبر
به ویژه پیرو سالار هاشمی هاشم
که هست هاشم اعدا به تیغ خارا در
به زهد و پاکی دامان همال با سلمان
به صدق و نیکی ایمان نظیر با بوذر
به خنده پاسخم آورد کای سپهر کمال
زبان دَقّ مگشای و ز راه حق مگذر
بدان خدای کزین بحر باژگون هرشب
هزار زورق سیمین نماید از اختر
بدان مشاطه که بر چهرهٔ عروس جهان
فروهلد به شب تیره عنبرین چادر
به ذات احمد مرسلکهگشت هستی او
ظهور دایرهٔ ممکنات را پرگر
به فر حیدر صفدر که گشت هستی او
وجود سلسلهٔکاینات را مصدر
به حسن عالم سوز و به عشق عالمگیر
به چشم صورت بین و به کلک صورتگر
به شوق خانه فروش و به ذوق بیطاقت
به فقر خانه بدوش و به صبر با لنگر
به عشوههای پیاپی ز دلبر طماع
به گریههای دمادم ز عاشق مضطر
به عجز اینکه بده بوسه تا فشانم جان
بهکبر آنکه مکن مویه تا نیاری زار
که گر به قدح ملکزاده برگشایم لب
و یا به طعن بزرگان رادکش چاکر
ولی مراست جگرخون ازین که غرچهٔ چند
زبابکان همه حیز و ز ما مکان همه غر
در آستانهٔ میرند و نی عجبکاخر
کند بدیشان در خاصگان میر اثر
هزار مرتبه ما نافزون شنیدستی
که یار بد بود از مار بد جانگزای بتر
نه از قرآن زحل مشتری شود منحوس
چو از تقارن مریخ زهرهٔ ازهر
نه گر به عضوی رنج شقا قلوس افتد
به چند روز سرایت کند به عضو دگر
نه صحن مسجد یابد کثافت از سرگین
نه قلب مومن گیرد کدورت از کافر
نه قیرگون شود از الفت زگال پرند
نه زهرگین شود از صحبت شرنگ شکر
نه شام تاری گردد حجاب چهرهٔ روز
نه ابر مظلم آید نقاب پیکر خور
نه صحنگلشنگردد ز خار وار و زبون
نه آب روشن آید ز لای تار و کدر
نه تلخ گردد زاب دِرَمنه طعم دهن
نه تار آید ازگرد تیره نور بصر
نه شاخ تازه بخوشد ز الفت لبلاب
نه شمع زنده بمیرد ز صحبت صرصر
جواب را ز سر خشم برگشادم لب
به طنزگفتمش ای سرو قد سیمین بر
سرای میر جهان و بود جهان چونان
ندارد از بد و خوب و پلید و پاک گذر
رواق خواجه بود بحر و بحر بیپایان
سرای میر بود رود و رود پهناور
نه رودگردد از غوطهٔگرز پلید
نه بحر آید ز آمیزش براز قذر
بخنده گفت که نیکو تشبهی کردی
به رود و بحر و جهانکاخ خواجه را ایدر
اگر جهان نبود از چه بر مثال جهان
بود هماره دانا گداز و دونپرور
وگرنه رود و نه دریا چرا چو خار و حشیش
اگر نه رود و نه دریا چرا چو سنگ و گهر
در آن گزیده گرانمایگان نشست نشیب
در آن گرفته سبک پایگان قرار زیر
چو این بگفت بخوشید خونم اندر تن
چو این بگفت به توفید جانم اندر بر
سرو دمش نه هر آن را که در فراز مقام
سرودمش نه هر آن را که در فرود مقر
از آن فراز فزاید ورا نبالت و قدر
ازین فرود کم آید ورا جلالت و فر
بهکاخ خواجه که میزان دانش و هنرست
ز فرط وقع بود انحطاط دانشور
نگر دو کفهٔ میزان که مایلست در آن
گران به سمت نگون و سبک به سوی زبر
نه بادبان گه طوفان طیاره غرق شود
گرش زمام نگیرد گرانی لنگر
در آن مکابره من تندگشته با جانان
در آن محاوره من گرم گشته با دلبر
که ناگه از در پیری خمیده قد چو کمان
دمان درآمد با موی شیرگون از در
قدش به هیات گفتی کمان حلاجست
شمیده پنبهٔ محلوجش از کرانهٔ سر
مرا ز حالت آن پیر حالتی رو داد
که پایتا سر حیرت شدم چو نقش صور
همین نه یاد نگارین شدم ز یاد برون
که یاد هر دو جهانم شد از خیال بدر
سرودمش چهکسی گفت پیریم سیاح
گهی چو باد شتابان به بحر وگاه ببر
به دهر دیده بسی سوک و سور و سود و زیان
فراز و پست و نشاط و ملال و نفع و ضرر
ز بصره و حلب و شام و مصر و قسطنطین
ز نوبه و حبش و چین و روم وکالنجر
همه بدایع ایامکرده استیفا
ز هر صنایع آفاق گشته مستحضر
سرودش ز نوادر بدیعتر سخنی
که نقش می نپذیرد چنان به لوح فکر
شنیده ای ز کسی در زمانه گفت بلی
شنیدهام سخنی غم بر و نشاط آور
قصیدهایست موشح به صدهزار حلی
چکامهایست مطرز به صدهزار غرر
ز نعت احمد مختار بینیش زینت
ز مدح حیدرکرار یابیش زیور
قویم گشته بدو حسن ملت احمد
سدیدگشته به دو سور مذهب جعفر
سطور او همه تابنده چون به چرخ نجوم
نقوش او همه رخشنده چون به باغ زهر
ز نقش نون خطوطش فلک کند یاره
ز شکل میم حروفش فلککند پرگر
بدایتش همه در قدح گردش گردون
نهایتش همه در مدح خواجهٔ قنبر
سرودمش ز کدامین کس آن چکامه؟ سرود
ز بوالفضایل قاآنی آسمان هنر
بگفت این و به زانو نشست و یال فراخت
ز سر نهاده کلاه از میان گشاد کمر
بدان فصاحت کاحسنت خاست از خاره
به لحن دلکش برخواند این قصیده زبر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این قطعه، شاعر به زیبایی و جذابیت معشوقش میپردازد و او را به مرغان سحر تشبیه میکند که صبح را با نغمههای خوش خود آغاز میکنند. شاعر به زیباییها و خصوصیات خاص معشوق اشاره دارد و از خصوصیات ظاهری و باطنی او که شگفتانگیز و دلربا هستند، سخن میگوید. او اشارت به جذابیتهای جسمانی و روحانی معشوق دارد و به طرز نزدیک شدن به او و خیالپردازی دربارهاش میپردازد.
سپس شاعر به بحث درباره شراب و لذّتهای زندگی میپردازد و به نقد زاهدان و کسانی که از لذتهایی چون شراب خواری میپرهیزند، میپردازد. او با زبانی طنزآمیز از زندگی و لذتهای آن سخن میگوید و به این نکته اشاره میکند که لذتها و خوشیها در زندگی از اهمیت ویژهای برخوردارند. در نهایت، شاعر به تأملات خود دربارهی زندگی، زمان، و زیباییهای آن پرداخته و به نتایجی عمیق در این باره میرسد.
هوش مصنوعی: صبح زود هنگامی که صدای دلنشین پرنده سحر شروع به شنیدن شد، من هم مانند آن پرنده، از شوق و سرور بال و پر خود را گشودم.
هوش مصنوعی: هنوز سلطان نیامده است و من از خانه بیرون آمدهام، در حالی که در آرامش و زیبایی جانان با دو اسب راه میروم.
هوش مصنوعی: هنوز در حالتی که هنوز به کمال نرسیدهام، چرا نگاه پرشور زیبایی به شعرخوان من از جانب دور یا آسمان افتاده است؟
هوش مصنوعی: با شستشوی اسبش، کارنامه مانی را به باد داده و لبش مانند بارنامه آذر شده است.
هوش مصنوعی: بدن او به نرمی ابریشم و چهرهاش به زیبایی گلهای سوسن و مرواید است.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و هوش او مانند سقفی شفاف است، و بازوی او که درخشندگی خاصی دارد، مثل فرشی گرانبها و با ارزش میدرخشد.
هوش مصنوعی: من شخصی را به دست آوردم که با یک کلامش میتواند از عمان گوهر بیاورد، به گونهای که با سخن گفتن او، سنگ و گل نیز به گوهر تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: کسی را که به خاطر یک لبخندش، از اهواز شکر نمیآورند، آنقدر محبوب است که با لبخندش میتواند خار و خاشاک را به شکر تبدیل کند.
هوش مصنوعی: آنچه را که از دریا به سختی میتوان بهدست آورد، با یک حرکت زلف محبوبم بهدست میآورم.
هوش مصنوعی: دو خال بر لب او مانند دو نشان بر روی لاله، دو زلف او را که بر سرش آویزان است، با دو پرنده سیاه تشبیه کردهاند که بر درخت نشستهاند.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن لحظات آرام و دلپذیر در بهشتی است که در آن، دو نفر در سایه درختی به نام طوبی نشستهاند و مانند دو هندو در کنار چشمه کوثر به آرامش و شادی مشغولند. این تصویر به خوب بودن و زیبایی زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: دو پروانه را بر روی برگهای گیاه ضیمران و دو گل سنبل را بر روی شاخههای ارغوانی که بسترشان است، قرار ده.
هوش مصنوعی: وقتی مرا دید، با ترس از جای خود بلند شد، مانند این که بخاری از هیزم در سوزش زیاد بالا میپرد.
هوش مصنوعی: خداوند با اراده و فرمان خود، سرنوشت ملتها را تعیین کرد و مانند دو رشته نقرهای، قلم او پایهگذار زندگی من شد.
هوش مصنوعی: به مقام و جایگاهی نشستم که آرزو داشتم، اما آسمان گفت نه تو و نه من، هر دو در برابر درگاه نشستهایم.
هوش مصنوعی: بعد از آن، هنگامی که به عنوان یک غریبه در مکانی غریب ایستاده بودم، به تماشا نشستم و تغییرات بالا و پایین، و حالتهای مختلف اطرافم را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: در کنار هم نشسته بودم و سازها و آلات موسیقی مختلفی را دیدم؛ از چنگ و چمانه گرفته تا تنبور و پیاله، و همچنین تار و چغانه و مزهر. این تصویر نشاندهندهی یک فضای شاد و پر از موسیقی و هنر است.
هوش مصنوعی: در این جمله به زیبایی و لطافت عنصری اشاره شده که به شکلی بیضی و زیبا درون ظرفی قرار گرفته و رنگ و زرق و برق آن به یاد میآورد لوئی لؤلؤ و لالایی. به نوعی، تصویرسازی از جواهرات و زیباییهای دنیای طبیعت در دستان کسی روایت میشود.
هوش مصنوعی: در وسط این دو، تابش نوری از خورشید قرار دارد و در درون آن، یک لالهی قرمزی رشد کرده است.
هوش مصنوعی: گلوی شیشهای که حاوی شراب است، محکم در دست گرفته شده است؛ همانطور که یک شخص میتواند گلوی دشمنش را در دست بگیرد.
هوش مصنوعی: ساغر به مانند دهنی گشوده است که صدایش به خوشی میپیچد، همانطور که یک بچه شیرخوار به آرامی و محبت به پستان مادرش میچسبد.
هوش مصنوعی: ز گلو و صدای پرندهای از دشت که حقیقت را میگوید، قطرهقطره خون دل میچکد.
هوش مصنوعی: مانند پرندهای درخشان، از نوک خود آتش را به بالها و پرهایش میپاشد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالاتی میپردازد که نوشیدنی سرخ رنگ باعث تغییر در وضعیت قنینه و پیاله میشود. قنینه به حالتی نزدیک به سکوت و خفگی اشاره دارد، در حالی که پیاله به رنگ زرد (یرقان) دچار تغییر شده است. این توصیف نشاندهنده تأثیر شگرف شراب و رنگهای مختلف آن بر احساسات و وضعیت روحی است. حالتی متضاد از زنگی و رنگ نشان میدهد که میتواند بر انسانها تأثیر عمیق بگذارد.
هوش مصنوعی: از شدت خشم، خود را کنار کشیدم، مانند زاهدی که در برابر کسی که شراب مینوشد، بیتوجه میگذرد.
هوش مصنوعی: به شوخی به او گفتم، ای کسی که خیلی کمفکر است، با کنایه به او گفتم که حتی ظاهر خوبی داری اما درونی ناپسند و بدی داری.
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب برای افرادی که درک کافی ندارند، گناه است. ای ساقی، از تو نمیخواهم که به سادگی من توجه کنی و من هم نباید شراب مصرف کنم.
هوش مصنوعی: تو با سادگی و بیپروا در میان مردم زندگی میکنی و از نوشیدن شراب هیچ خجالتی احساس نمیکنی.
هوش مصنوعی: اگر از بی حیایی بگذری، نمیتوانی یک روز بدون شراب و لیوان سر کنی.
هوش مصنوعی: چشم باز و آگاه به دنیا، به سوی کسی که باده را تقسیم میکند، گشوده است و گوش شنوا به آهنگ خواننده سپرده شده است.
هوش مصنوعی: به شوخی گفت: نرو، کمی صبر کن و عصبانیتت را کنار بگذار. اگر درست میدانی، تا اینجا بنشین و اگر نه، وسایلت را بردار و برو.
هوش مصنوعی: آیا پیامبر نگفته است که تا روز قیامت، خداوند توبه را بر روی بندگانش نمیبندد؟
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب و آرامش یافتن از دغدغههای درونی بهتر از سپاسگذاری از بزرگترها و ترس از خطرات است.
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب و آرامش در زندگی بهتر از تحمل دردها و مشکلات بسیاری است.
هوش مصنوعی: بهتر است که انسان شراب بنوشد تا اینکه در دنیا منتظر بماند و امید داشته باشد به اینکه کسی او را ستایش کند و یا از فقر و بیپولی رنج ببرد.
هوش مصنوعی: بهتر است که شراب بنوشی تا اینکه در خانهی امیر به عنوان یک فرد بیسر و پا و بیارزش شناخته شوی.
هوش مصنوعی: کسی که شرم و حیا را تجربه نکرده و از نعمتهای خانوادهاش بهرهمند نشده، نه میوهٔ شرم را چشیده و نه نامی از حیا برده است. او از سفرهٔ مادر خود چیزی ندیده و نان پدرش را نخورده است.
هوش مصنوعی: از حسادت و تنگنظری چشم خود را به جای دور نبرید و از روی سختگیری هم، تیشه درخت را نشکنید.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف غذاها و نوشیدنیهایی میپردازد که برای افرادی خاص یا در شرایط خاص فراهم میشود. اشاره دارد که آنها از چیزهای عجیب و غیرمعمول استفاده میکنند و به نوعی اشاره به عدم اکتفا به خوراکیهای معمول و خوشمزه است. به طور کلی، این مضمون نشاندهنده این است که انتخابهای آنها بسیار منحصر به فرد و متفاوت از عادات دیگران است.
هوش مصنوعی: اگر به هر یک از اجداد نگاه کنی، جز نام مادر و خواهر چیزی دیگری به تو نخواهد گفت.
هوش مصنوعی: بدان که هر کس که به نام و نَسَب خود فخر میفروشد، اگر به دنبال حقیقت برود، مثل یک الاغ میماند.
هوش مصنوعی: به خاطر خشم و عصبانیت به او گفتم، ای کسی که اخلاق ناپسندی داری، دست از حجاب عفت آزادگان بردار که نیکان هرگز بر تو نیفتند.
هوش مصنوعی: شراب نخور و نام کسی را به زبان نیاور. از شیر بپرهیز و متاع بیارزش را به دوش نگذار.
هوش مصنوعی: آیا نمیدانی که در خانهی آن صاحبخانه چقدر از مردان خوب و با اصول و با شخصیت وجود دارد؟
هوش مصنوعی: همه انسانها با خوبی و خوشبختی زندگی میکنند و به شیوهای درست و صحیح عمل میکنند. همه آنها دارای ویژگیهای نیک و اخلاق خویشتند هستند و همگی حقایق خوب را به یکدیگر منتقل میکنند.
هوش مصنوعی: به ویژه پیرو پیشوای هاشمی هاشم که او در برابر دشمنان با شمشیری قوی و برنده ای ایستاده است.
هوش مصنوعی: با زهد و پاکی دست و دامان همانند سلمان، و با صدق و نیکی ایمان مشابه با بوذر.
هوش مصنوعی: به من با خنده پاسخ داد که ای آسمان، زبان را به کار نگیر و از مسیر حقیقت منحرف نشو.
هوش مصنوعی: بدان خدای که از این دریاى طوفانى هر شب هزار قایق نقرهای را به تصویر میکشد از ستارهها.
هوش مصنوعی: بدان زنی که به زیبایی چهرهٔ عروس جهان را میآراید، در شب تاریک چادر خوشبو و زریفی به او میپوشاند.
هوش مصنوعی: حضرت احمد، پیامبر فرستادهشده، وجودش موجب روشن شدن و بروز دایرهٔ امکانات و هستی شده است.
هوش مصنوعی: به شکوه حیدر صفدر، وجود او سبب پیدایش همه موجودات و کائنات است.
هوش مصنوعی: به زیبایی فراگیر و عشق عمومی توجه کن، به آنکه چشمانش به زیباییها جامع است و آن کسی که زیباییها را با قلم خود خلق میکند.
هوش مصنوعی: با اشتیاقی که به فروش خانه دارم و شوقی که در من وجود دارد، با وجود اینکه بیصبرم و در فقر زندگی میکنم، با صبر و استقامت در زندگی ادامه میدهم و خود را به سختی به جلو میکشم.
هوش مصنوعی: دلبری که با ناز و جاذبههای مکرر خود، دل عاشق را میرباید، باعث میشود که عاشق در هر لحظه، با اشک و زاری به حال خود گریه کند و از شدت اضطراب و انتظار به درد بیپایانی دچار شود.
هوش مصنوعی: با ناتوانی خود، از تو میخواهم که بوسهای بدهی تا جانم را فدای کسی کنم که نمیگذارد به خاطر او گریه کنم و زاری کنم.
هوش مصنوعی: اگر به میخوری از یاری بانو بگویم، یا به خاطر بیادبی بزرگان ستمگر، محبت و خدمت را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: من از اینکه چند پرنده فقط به سر و صدا و قهری میپردازند و هیچ کار مفیدی نمیکنند، دلزده و ناراحت هستم.
هوش مصنوعی: در مقام مرگ، انسانها به نوعی از رفتار و عملکرد خود توجه میکنند و عجیب نیست اگر سرنوشت آنها در میان افراد خاص، تأثیرگذار باشد.
هوش مصنوعی: شنیدهای که هزار بار دربارهی دوست بد صحبت شده است، اما بدتر از آن، جان خوری که از مار بدداریم.
هوش مصنوعی: اگرچه زحل در قرآن به معنای شوم و منحوس آمده است، این بدی به خاطر تقارن مریخ و زهره نیست و در واقع تأثیرات سیارات بر یکدیگر نمیتواند به طور کلی منفی محسوب شود.
هوش مصنوعی: اگر عضوی از بدن دچار درد و ناراحتی شود، این احساس ناخوشایند به تدریج به عضو دیگری منتقل میشود.
هوش مصنوعی: نه زمین مسجد با کثیفی آلوده میشود، نه قلب مؤمن تحت تأثیر کافران قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: نه دلش به خاطر دوستی گدا غمگین میشود و نه از صحبت با کسی که شیرینی دارد، دلش تلخش میشود.
هوش مصنوعی: نه شب تار میتواند چهره روز را بپوشاند و نه ابرهای تیره میتوانند بر بدن خورشید پرده بیفکنند.
هوش مصنوعی: نه گلها در باغ به خاطر خار و ذلت رشد میکنند و نه آب زلالی از لایههای تیره و کدر بیرون میآید.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که طعم و لذت زندگی نباید تحت تأثیر تلخیها قرار گیرد و نور دید انسان باید از تاریکیها محافظت شود. به بیان دیگر، باید تلاش کرد که تجربیات منفی زندگی بر خوشیها و دیدگاهها تأثیر نگذارد.
هوش مصنوعی: نه شاخههای تازه گل میدهند چون با پیچک دوستی کردهاند، و نه شمعی که زنده است میمیرد از سرما و طوفان.
هوش مصنوعی: من به خاطر خشم و ناراحتی، پاسخ را با جوکی و طعنهای به تو دادم، ای دختر زیبای بلندقد و خوشسیما.
هوش مصنوعی: خانهی بزرگ دنیا به گونهای است که هیچگونه تمایزی بین خوبی و بدی، نجس و پاکی قائل نمیشود.
هوش مصنوعی: خانهی بزرگ و با شکوه خواجه مانند دریایی است که عمق و وسعت آن نهایتی ندارد. در این خانه، بهگونهای که مانند رودخانهای عظیم و گسترده، فضایی وسیع و دلانگیز وجود دارد.
هوش مصنوعی: نه رود از غوطهوری در پلیدی بازمیگردد و نه دریا از ترکیب با زشتی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: او با خنده گفت که تو به خوبی به رود و دریا و جهان کاخ خواجه شبیه شدهای.
هوش مصنوعی: اگر جهانی وجود نداشت، پس چرا همیشه دانشمندانی مانند آن وجود دارند که با شکوه و پرورشدهنده هستند؟
هوش مصنوعی: اگر رودخانه و دریا وجود نداشت، پس چرا خار و علف به وجود آمدهاند؟ و اگر آنها نیستند، پس چرا سنگ و جواهر وجود دارند؟
هوش مصنوعی: در آن مکان خاص، افراد با ارزش و برجسته جمع شدهاند و در آن جا، کسانی که نازکدل و ظریف هستند، آرامش و قرار دارند.
هوش مصنوعی: وقتی این را گفت، خونم در بدنم به جوش آمد، و وقتی این را گفت، جانم در سینهام تاباند.
هوش مصنوعی: سرو همیشه در اوج و بلندی خود نمیتواند به هر کسی توجه کند، و همچنین در پایین بودن نیز به هر کسی پاسخ نمیدهد. فقط آنهایی که شایستهاند و درک درستی از مقام و جایگاه او دارند، میتوانند از محبت و لطف او برخوردار شوند.
هوش مصنوعی: از آن بالا ریشهاش بیشتر میشود و او را از آنجا بیاعتنا نکن. و از این پایین مقامش کم نمیشود و او بزرگ و با جلال است.
هوش مصنوعی: در کاخی که نماد علم و هنر است، به دلیل وقایع و مشکلات، سطح دانش و آگاهی اندیشمندان کاهش یافته است.
هوش مصنوعی: نگاه کن به دو کفهٔ ترازویی که یکی از آنها به سمت پایین متمایل است و سنگینی میکند، در حالی که دیگری سبک و به سمت بالا حرکت میکند.
هوش مصنوعی: اگر بادبان کشتی در میان طوفان دچار مشکل شود و در صورتی که لنگر سنگین به درستی کنترل نشود، هواپیما نیز احتمال غرق شدن دارد.
هوش مصنوعی: در آن گفتگوها و مباحثهها، با معشوقم به شدت درگیر شدم و عواطف و احساساتم نسبت به او عمیقتر و گرمتر شد.
هوش مصنوعی: ناگهان فردی با قامت خمیده مثل کمان و موهای سفید به در داخل شد.
هوش مصنوعی: او به قد و قامتش میمانست که مانند کمان حلاج (کسی که پنبه را میزند) دراز و زیباست و موهایش، همچون پنبه که از محلوج بیرون آمده، در کنار سرش افتاده است.
هوش مصنوعی: از حالت آن پیر، احساسی به من داد که از سر تا پا در حیرت فرو رفتم، مانند تصویری که بر روی صورت مینشیند.
هوش مصنوعی: من دیگر نه تنها به یاد زیبایی او افتادم، بلکه یاد هر دو جهان از ذهنم بیرون رفته است.
هوش مصنوعی: در این متن شاعر به این موضوع اشاره دارد که چه کسی به او گفته است که پیر شده و باید آرام باشد. او میگوید که مانند باد سریع و پرشتاب، گاهی به سمت دریا میرود و گاهی به سوی شیر، یعنی در حال سفر و ماجراجویی است. این بیان نشاندهنده روح جوان و پرانرژی اوست، حتی اگر به سن بالایی رسیده باشد.
هوش مصنوعی: در زندگی افراد، لحظات شاد و دلتنگی، موفقیت و شکست، سود و زیان متنوع و گوناگونی وجود دارد که ممکن است در هر زمانی رخ دهد.
هوش مصنوعی: از شهرهای مختلف مانند بصره، حلب، شام، مصر و قسطنطنیه، همچنین از سرزمینهای دوردستی همچون نوبه، حبش، چین، روم و نیز کالنجان یاد میشود.
هوش مصنوعی: تمام زیباییهای زمان به طور کامل از هر نوع هنری جمعآوری شده و به وضوح در دسترس قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شعر یا سخن او از جمله کارهای برجسته و نادر است و طوری است که در ذهنها و افکار افراد، درخشندگی و ماندگاری دارد و به راحتی فراموش نمیشود.
هوش مصنوعی: شنیدهای که بعضی افراد در زندگی میگویند که هم غم انگیز است و هم نشاط آور.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و پیچیدگی اشعار اشاره دارد. شاعر به تشبیه شعر خود به یک قصیده و چکامه میپردازد که دارای لطافت و زینتهای فراوانی هستند. به عبارتی، او شعرش را همچون اثر هنری غنی و پر از جزئیات توصیف میکند.
هوش مصنوعی: از توصیف احمد مختار، زیبایی را ببین و از مدح حیدر کرار، زینت و جلوهگری را دریافت کن.
هوش مصنوعی: زیباییهای او که با ملت احمد پیوند خورده، همچون روز روشن و آشکار شده است و به دو روزگار مذهب جعفر نیز اشاره دارد.
هوش مصنوعی: تمام نوشتههای او درخشان و تابناک است، همانطور که نقشهای آسمانی بر روی آسمان میدرخشند. زیبا و شفاف است، مانند گلهایی که در باغ زهر میرویند.
هوش مصنوعی: از نقشی که حرف نون دارد، آسمان به حیرت میافتد و از شکل حرف میم، آسمان دچار شگفتی میشود.
هوش مصنوعی: آغاز کارش در پیاله است و پایان آن در ستایش آقای قنبر.
هوش مصنوعی: از کدام شخص این شعر را سرودم؟ این شعر از بوالفضل قاآنی، آفرینندهی هنر و ادب است.
هوش مصنوعی: او این را گفت و به زانو نشست. یالش را از روی سرش کنار زد و کلاهی که داشت را از وسط به کناری برد و کمربندش را شل کرد.
هوش مصنوعی: بدان که فصاحت و بلاغت به خوبی بیان میشود و مانند یک گل خوشبو، با صدای دلنشین میتوان این شعر را خواند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد
[...]
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.