گنجور

 
فضولی

سنگ بیداد بتان آیینه دل را شکست

هر تمنایی که در دل داشتم صورت نبست

وصل آن مه گر میسر نیست ما را دور نیست

مقصدی داریم عالی همتی داریم پست

ز آتش دل بس که از هر زخم سر زد شعله

سوخت چون تیرت دمی هر کس که پهلویم نشست

جوهر هستی متاع وصل جانان را بهاست

ما کجا و این هوس ما را که می گوید که هست

جای جز در دل مکن معشوق را گر عاشقی

سنگ دل باید که باشد هر که شد آتش پرست

کام خواهی صبر کن پرویز وار ای کوهکن

کی توان بر خورد از شیرین لبان با زور دست

دل که در عشقت امید وصل و بیم هجر داشت

سوخت وز تشویش نیک و بد فضولی باز رست

 
 
 
قطران تبریزی

ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست

جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست

چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ

رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست

با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر

[...]

مسعود سعد سلمان

رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست

زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست

امیر معزی

هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست

هفت‌گردون در کف پیمان سلطان سنجر است

جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست

کیست در عالم‌ که او سلطان سلطان سنجر است

گرچه‌گیتی روشنی‌گیرد ز نور آفتاب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سوزنی سمرقندی

تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست

از می احسان او گیتی پر از هشیار روست

صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را

اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست

از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه