سنگ بیداد بتان آیینه دل را شکست
هر تمنایی که در دل داشتم صورت نبست
وصل آن مه گر میسر نیست ما را دور نیست
مقصدی داریم عالی همتی داریم پست
ز آتش دل بس که از هر زخم سر زد شعله
سوخت چون تیرت دمی هر کس که پهلویم نشست
جوهر هستی متاع وصل جانان را بهاست
ما کجا و این هوس ما را که می گوید که هست
جای جز در دل مکن معشوق را گر عاشقی
سنگ دل باید که باشد هر که شد آتش پرست
کام خواهی صبر کن پرویز وار ای کوهکن
کی توان بر خورد از شیرین لبان با زور دست
دل که در عشقت امید وصل و بیم هجر داشت
سوخت وز تشویش نیک و بد فضولی باز رست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج عشق و ناامیدی صحبت میکند. او احساس میکند که آرزوهایش به واقعیت نپیوسته و ارتباطش با معشوق دور از دسترس است. اگرچه عشق و تمنا در دل دارد، اما به نظر میرسد که تلاشش به نتیجه نمیرسد. شاعر به آتش دل و زخمهایی که بر او وارد شده اشاره میکند و از مشکلات و چالشهای عشق سخن میگوید. او به دوستداران توصیه میکند که معشوق را تنها در دل نگه دارند و از کشمکشها و مبارزات برای رسیدن به عشق واقعی بپرهیزند. در نهایت، شاعر بر این باور است که عشق نباید باعث آتشسوزی و درد شود، بلکه باید صبر و تدبیر در پی آن باشد.
هوش مصنوعی: در برابر ظلم و ستمی که از جانب معشوق به من رسید، دل من شکسته و خرد شده است. هر آرزویی که در دل داشتم، هیچگاه به واقعیت نپیوست و محقق نشد.
هوش مصنوعی: اگر به وصال آن ماه زیبا نرسیم، نگران نباشیم؛ چرا که هدفی بلند و آرزوهایی والا داریم حتی اگر در شرایط پایینتری قرار داشته باشیم.
هوش مصنوعی: از دل آتشین من به قدری شعله بلند شده که هر زخم جدیدی که بر من وارد میشود، همچون تیر به دل مینشیند و هر کسی که کنارم مینشیند، از این آتش سوزان متاثر میشود.
هوش مصنوعی: اساس وجود، ارزش ارتباط با محبوب را دارد. ما کجا و این آرزو که به ما میگوید وجود دارد، چه معنایی دارد؟
هوش مصنوعی: هرگز معشوق را در جایی جز دلت قرار نده، اگر عاشق هستی. اگر سنگدل باشی، باید چنین باشد، زیرا هر کسی که شیفته آتش باشد، باید آمادهٔ سوختن نیز باشد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به خواستهات برسی، باید صبر کنی. ای سنگتراش، آیا میتوانی با زور دست، لذتی مانند لبان شیرین را به دست آوری؟
هوش مصنوعی: دل که در عشق تو امیدی به وصال و هراسی از جدایی داشت، با سوختن و سوزاندن این عشق، از نگرانی درباره خوبی و بدی و فضولی دیگران رهایی یافت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست
جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست
چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ
رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست
با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر
[...]
رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست
زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست
هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست
هفتگردون در کف پیمان سلطان سنجر است
جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست
کیست در عالم که او سلطان سلطان سنجر است
گرچهگیتی روشنیگیرد ز نور آفتاب
[...]
توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست
دی که بودم روزهدار امروز هستم بتپرست
از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت
وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست
رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد
[...]
تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست
از می احسان او گیتی پر از هشیار روست
صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را
اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست
از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.