گنجور

 
فضولی

نفسی نیست تمنای تو بیرون ز سرم

تو ز من بی خبری کی ز تو من بی خبرم

گرچه دوری ز نظر نیست ز هجرم گله

هر کجا می نگرم باز تویی در نظرم

فلک از آتش رخسار تو دورم افکند

چون نسوزد غم این هجر بسان شررم

اثر درد توام هست ز من تا اثریست

مرد این درد نیم کاش نماندی اثرم

غرضم بود فنا در ره عشقت صد شکر

که بسر منزل مقصود رساند این سفرم

غم دل خوردم و از سینه برونش کردم

چه توان کرد خطر داشت ز سوز جگرم

فارغ از من مگذر بر سر من نه قدمی

که براه تو من از خاک ره افتاده ترم

در خیالم همه آنست که میرم بوفات

بجفایم بکش ار هست خیال دگرم

آتش هجر فضولی جگرم را می سوخت

که برو آب نمی ریخت دمی چشم ترم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
فرخی سیستانی

ای شهی کز همه شاهان چو همی در نگرم

خدمت تست گرامی تر و شایسته ترم

تا همی زنده بوم خدمت تو خواهم کرد

از ره راست گذشتم گر ازین در گذرم

دل من شیفته بر سایه، و جاه و خطرست

[...]

سوزنی سمرقندی

من بیچاره مگر بر رخ آن مه نگرم

که چو در وی نگرم جامه بتن در بدرم

بزبان با سخن او سخن مه نبرم

بر لب او که همی گوید شهد و شکرم

تو دهی بوسه و من خامش بوسه شمرم

[...]

اثیر اخسیکتی

می‌روم از غم عشق تو چنان بی‌خبرم

که ندانم به کجا یا به چه اندیشه درم

همچو روی تو همه کار من آراسته بود

وه، که چون موی تو اکنون همه زیر و زبرم

تیغ هجران تو گر زخم چنین خواهد زد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای بزرگی که چو من راه مدیحت سپرم

همه بر شارع اقبال بود رهگذرم

مهر و کین تو نهد قاعدۀ کون و فساد

کرد صدباره ازین منهی فکرت خبرم

چون نهد روی بدین گنبد پیروزه نمای

[...]

نجم‌الدین رازی

عمری است که در راه تو پای است سرم

خاک قدمت بدیدگان میسپرم

زان روی کنون آینه روی توم

از دیده تو بروی تو مینگرم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه