گنجور

 
فضولی

باغ حسن از گل رخسار تو دارد رونق

کشور عشق بتیغ مژه ات یافت نسق

سالک راه ترا خون جگر زاد سفر

مصحف روی ترا پیر خرد طفل سبق

صفت حسن تو در صفحه ایام نیافت

چرخ هر چند درین نسخه بگرداند ورق

می برد راه بسر منزل وصل تو کسی

که بهر نیک و بدی نیست مقید مطلق

ژنگ رشک از نم خاکیست بر آیینه مهر

که برو از گل روی تو فتادست عرق

دل سرگشته ما بی تو شد آغشته بخون

چرخ را دوری خورشید دهد رنگ شفق

در ره عشق فضولی چه غم از کج نظران

می رسد راست روان را مدد از جانب حق

 
 
 
حافظ

مجد دین سروَر و سلطان قضات اسماعیل

که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق

ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف

که برون رفت از این خانهٔ بی‌نظم و نسق

کنف رحمت حق منزل او دان و آنگه

[...]

کوهی

روحم از عالم امر است و تن از عالم حق

جان ز لاهوت بود جسم ز ناسوت الحق

نکند درک حدیث من مجنون عاقل

زانکه باشد سخن سر معانی مطلق

جان چو نوح است ز طوفان بدن گریه کنان

[...]

سیدای نسفی

سیدا گشت چو طوطی به ثنایت ناطق

این تهیدست به درگاه تو نبود لایق

دید در کوی تو آن ماه و به صبح صادق

گفت جامی که تو دیوانه شدی ما عاشق

آشفتهٔ شیرازی

تا گل روی تو از شرم که شد غرق عرق

که گل از شرم تو در آب فروشسته ورق

قامت معتدل وچهره گلناری تو

بزده از سرو و گل کشمر کابل رونق

برد با دست بلورین چو بلب جام شراب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه