گنجور

 
فضولی

طاعتی کان در حقیقت موجب قرب خداست

طوف خاک درگه مظلوم دشت کربلاست

ای خوش آن مردم که بهر قوت نور نظر

در نظر او را مدام آن قبله حاجت رواست

ای خوش آن طالب که در هنگام حاجت خواستن

خاک راه کربلا در چشم او چون توتیاست

ای خوش آن زایر که او را در چنان حاجت گهی

گه نماز بی رعونت گه نیاز بی ریاست

گه بیاد تشنه آن بادیه اشکش روان

گه برای سجده آن خاک در قدش دو تاست

گاه چون پرکار گرد نقطه مرقد دوان

گاه چون بی نقطه احرام طاعت ما بجاست

کربلا گنج ایست در ویرانه دیرین دهر

لیک آن گنجی که نقدش نقد شاه اولیاست

خازن حکمت نهاده در چنان گنج شریف

طرفه صندوقی که پر از در درج لافتاست

یا گلستانیست آن روضه که گر بینند باز

رنگ گلهایش ز خون رنگ آل مصطفاست

حدت ار دارد هوای بقعه اش نبود عجب

آتش دلهای سوزان در مزاج آن هواست

شور اگر خیزد ز خاکش آب دارد جای آن

چون همیشه چشمه آن آب آب چشم ماست

در میان روضه و آن بقعه تا یابند فرق

در میان جان و دل انواع بحث ماجراست

بحث دارد جان که آن روضه شبیه روضه است

دل مغارض می شود کان هر دو از هم کی جداست

با وجود آن همه رفعت که درد آسمان

گر زمین از آسمان خود را فزون گیرد رواست

از زمین جزء وست صحرای شریف کربلا

کربلا جای حسین ابن علی مرتضاست

آن امام ظاهر و باطن که از محض صفا

همچو ظاهر باطنش آینه گیتی نماست

کی رود ناکام هر کس کآورد رو سوی او

کی شود محروم هر کس را که با او التجاست

رتبه گردی که خیزد از ره زوار او

از ره رفعت قرار بارگاه کبریاست

شهسوار یثرب و بطحا امام انس و جان

پادشاه صورت و معنی شه هر دو سراست

زندگی بخش دل ارباب صدق اعتقاد

کشته تیغ جفای ناکسان بی وفاست

عاصیان خیر را از قتل آن معصوم پاک

صد خجالت روز حشر از حضرت خیرالنساست

تا اثر دارد جهان در دعوی خون حسین

صد هزاران بی ادب در معرض فوت و فناست

باد نصرت نیک بختی را که دایم در جهان

از ره اخلاص دارد نیت این بازخواست

السلام ای نور بخش دیده اهل نظر

السلام ای آنکه در گاه تو حاجت گاه ماست

دردمندی نیست کز لطف تو درمانی نیافت

خاک درگاه تو اهل درد را دارالشفاست

سایه لطف خود از فرق فضولی وا مگیر

زآنکه هم بیچاره و هم بی کس و هم بینواست

از غریبی ره ندارد بر سلوک خود هنوز

هر چه می خواهد کند در خاطرش بیم خطاست

چشم دارم آن عمل توفیق حق روزی کند

کان پریشان را درو نفع و ترا در وی رضاست

 
 
 
امیر معزی

یافت از یزدان ملک سلطان به شادی هرچه خواست

روز شادی روز ما سلطان دین سلطان ماست

بند شاهی کرد محکم راه دولت کرد پاک

چشم عالم کرد روشن‌ کار گیتی کرد راست

وقت وقت رامش است و روز روز عشرت است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
انوری

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی

گفت کین والی شهر ما گدایی بی‌حیاست

گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌ای

صد چو ما را روزها بل سال‌ها برگ و نواست

گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده‌ای

[...]

خاقانی

شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست

شه مرا نانی که داد ار باز می‌خواهد رواست

شاه تاج یک دو کشور داشت لیک از لفظ من

تاجدار هفت کشور شد به تاجی کز ثناست

شه مرا نان داد و من جان دادمش یعنی سخن

[...]

سید حسن غزنوی

یارب این مائیم و این صدر رفیع مصطفاست

یارب این مائیم و این فرق عزیز مجتباست

یارب این مائیم و این روی زمین یثرب است

کاسمان را هفت پشت از رشک یک رویش دوتاست

خوابگاه مصطفی و کعبه مان از پیش و پس

[...]

حکیم نزاری

خوش ولایت ها که در تحتِ امورِ اولیاست

مصرِ استغنا و رومِ فقر و بغدادِ رضاست

بخشِ ایران قسمِ عشق و قسم توران بخش عقل

در میان آمویِ حکمت هم روان و هم رواست

هم خراسانِ سلامت هم عراق عافیت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه