گنجور

 
فیض کاشانی

در غم هجرانت ای مهدی گدازانم چو شمع

شب‏ نشین در مسجد و محراب سوزانم چو شمع

چند بیتی حافظ شیراز اینجا گفته است

گر بخوانم عالمی را زان بگریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع

بی‏جمال عالم‏ آرای تو روز من شب است

بی ‏کمال خدمتت در عین نقصانم چو شمع

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نور چشم

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقیست بی‏دیدار تو

روی بنما مهدیا تا جان برافشانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه نوری فرست

ورنه از شوقت جهانی را بسوزانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش شوقت گدازانم چو شمع‏

آتش مهر تو را فیضت عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع

من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع

رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند

چاره‌ای اکنون به جز مردن نمی‌دانم چو شمع

می‌دهم سررشته خود را به دست دوست باز

[...]

جلال عضد

آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟

ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع

راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی

بس که سیل آتشین از دیده می‌رانم چو شمع

دارم امشب گرمیی در سر که ننشینم ز پای

[...]

ناصر بخارایی

بسکه هر شب سرگذشت خویش می‌رانم چو شمع

سر به سر رَخت وجودم را بسوزانم چو شمع

شام می‌سوزم ز هجر و روز می‌میرم ز شوق

چون که می‌سوزی در آخر زنده گردانم چو شمع

دم نیارم زد اگر بُری زبانم را به تیغ

[...]

جهان ملک خاتون

در شب تاریک هجران زار و سوزانم چو شمع

او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع

با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود

ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع

گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن

[...]

حافظ

در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع

شب‌نشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشمِ غم‌پرست

بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع

رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه