صد شکر که نخل سخنم خوش ثمر افتاد
اظهار غم شوق امامم به سر افتاد
آمد به زبان قصه پر غصه مهدی
وان راز که بر دل بنهفتم به در افتاد
از دشمن ایشان طمع خیر مدارید
کش روز ازل قرعه طینت به شر افتاد
بس تجربه کردم در این دیر مکافات
با آل نبی هر که در افتاد بر افتاد
اصحاب پیمبر همه را نیک مدان فیض
زان قوم بسی بود که از بد بتر افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از شادی خود به خاطر بیان احساسات و افکارش درباره امام مهدی میگوید. او اشاره میکند که غم و شوق او به امام در کلامش ظهور کرده و رازهای دلش را بیان کرده است. شاعر به خواننده هشدار میدهد که از دشمنان امام امیدی نداشته باشند، زیرا از ابتدا طینت آنها به شر بوده است. همچنین، او تجربههای خود را در رابطه با خانواده پیامبر نقل میکند و تأکید میکند که هر کس با آنها درافتد، سرنوشتی چالشبرانگیز خواهد داشت. در پایان، شاعر به جامعه اصحاب پیامبر اشاره کرده و میگوید که بین آنها افرادی بودهاند که از بدترین حالها به بدترین سرنوشت دچار شدهاند.
هوش مصنوعی: خوشحالم که درخت کلامم ثمرهای خوب به بار آورد و احساس غم و شوق برای امامم در من به اوج رسید.
هوش مصنوعی: مهدی به زبان آمد و داستانی پر از اندوه را آغاز کرد. رازی که در دل نگه داشته بود، به ناگاه فاش شد.
هوش مصنوعی: از دشمنان آنها انتظار خوبی نداشته باشید، زیرا که از زمان آغاز خلقت، سرنوشت آنها به بدی رقم خورده است.
هوش مصنوعی: من بارها در این مکان با عواقب بدی که از خاندان پیامبر نشأت میگیرد مواجه شدهام؛ هر کس که در این مسیر قرار گیرد، شکست خواهد خورد.
هوش مصنوعی: یاران پیامبر را همگی نیکو بدانید، زیرا از آن قوم خیر و برکتی بوده که از بدیهای بیشتری دور افتادهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد
چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن
تا قصه خوبان که بنامند برافتاد
بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید
[...]
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد
گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد
شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم
[...]
باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد
بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد
لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز
کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد
پرسیدن یاران کهن رسم قدیم است
[...]
جان بر لب لعلش چو مگس بر شکر افتاد
با وصل تو دل چون شبهی در گهر افتاد
کی دست زند در کمر صحبت شیرین
فرهاد که با درد فراق از کمر افتاد
با روی تو زد آب روان لاف لطافت
[...]
تا دیده ی من بر رخ همچون قمر افتاد
راز دلم از پرده محنت بدر افتاد
دیگر نکند چشم به خورشید جهانتاب
آن را که بدان طلعت چون مه نظر افتاد
بر بوی گذاری که کند بر سر او دوست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.