گنجور

 
فیض کاشانی

تو را می‏گویم ای جویای حق هی

ز جان بنده بشنو این نه از وی‏

غذای روح کن گفت پیمبر

مخوان غیر از حدیث از درس‏ها شی‏ء

شراب حبّ اهل البیت درکش

به آب زندگانی بوده‏ام پی‏

تو را شرع پیمبر رهنما بس

چه می‏جوئی ز اسرار جم و کی

به جز حرف خدا و دوستانش

هر آن حرفی که گوئی هست لاشی‏ء

مده از دست امر شرع ای فیض

اگر خواهی به جان و دل شوی حی‏

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

گل خندان خجل گردد بهاری

که تو رنگ از بهار و گل به آری

بسیم ومشک نازد جان ازیرا

که سیمین عارض و مشکین عذاری

نگار قندهاری قند لب نیست

[...]

باباطاهر

دیم یک عندلیب خوشنوائی

که می‌نالید وقت صبحگاهی

بشاخ گلبنی با گل همی گفت

که یارا بی وفایی بی وفائی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
امیر معزی

همای کلک تو مرغی است لاغر

که از منقار او شد ملک فربی

هر آنکس کو تو را بیند بپرسد

که این خورشید تابنده است یا نی

نظامی عروضی

بسا کاخا که محمودش بنا کرد

که از رفعت همی با مه مرا کرد

نبینی زآن همه یک خشت بر پای

مدیح عنصری مانده‌ست بر جای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه