گنجور

 
فیض کاشانی

غم زمانه که هیچش گران نمی‌‏بینم

دواش غیر امام زمان نمی‏‌بینم‏

عجب بود که در ایام ما ظهور کند

چرا که طالع خویش آن چنان نمی‌‏بینم

ز دامن غم او دست بر نمی‏‌دارم

چرا که مصلحت خود در آن نمی‌‏بینم‏

بدین دو دیده حیران من هزار افسوس

که با دو آینه رویش عیان نمی‌‏بینم

نشان دوستی اهل بیت پرهیز است

در اهل دانش عصر این نشان نمی‌‏بینم

مپرس فیض ز من سرّ غیبتش که در آن

به هیچ‌جا سخن دل نشان نمی‌‏بینم

کسی که گوش کند ناله‏‌ام در این غم کو؟

خموش که اهل دلی در جهان نمی‏‌بینم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

گلی به رنگ تو در بوستان نمی‌بینم

به اعتدال تو سروی روان نمی‌بینم

ستاره‌ای که ز برج شرف شود طالع

چو مهر روی تو بر آسمان نمی‌بینم

ز چشم مست تو دل بر نمی‌توانم داشت

[...]

حافظ

غمِ زمانه که هیچش کَران نمی‌بینم

دَواش جز مِیِ چون ارغوان نمی‌بینم

به تَرک خدمتِ پیرِ مُغان نخواهم گفت

چرا که مصلحتِ خود در آن نمی‌بینم

ز آفتابِ قَدَح ارتفاعِ عیش بگیر

[...]

صائب تبریزی

اثر ز غنچه درین گلستان نمی‌بینم

فغان که اهل دلی در میان نمی‌بینم

چه زهر بود که چشم ستاره ریخت به خاک

که شیر را به شکر مهربان نمی‌بینم

چنان غبار کدورت دواند ریشه به خاک

[...]

فیض کاشانی

غم زمانه که هیچش گران نمی‌‏بینم

دواش غیر امام زمان نمی‏‌بینم‏

عجب بود که در ایام ما ظهور کند

چرا که طالع خویش آن چنان نمی‌‏بینم

ز دامن غم او دست بر نمی‏‌دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه