گنجور

 
فیض کاشانی

آدم ز حسن و بهجت آن در شگفت ماند

کاشباح نور و علم چه قوم است ای خدا

آمد ندا که نور حبیب خدای تست

با نور اوصیای وی و شاه اوصیا

آنان که بودشان سبب آفرینش است

آنان که مقصدند ز خلق و ز امر ما

هست این درخت صورت علم نهانشان

کز وی کسی بری نبرد جز به اذن ما

آن کو به اذن می‏برد از وی بری، ولی است

داناست بی‏تعلّم و بینای رازها

باز آن کسی که می‏برد از وی به غیر اذن

نومید و تیره مانده در این پرده عطا

مخصوص اهلبیت حبیب است آن درخت

یا آن کسی که از در ایشان برد عما

این منزلت به هیچ پیامبر نداده‌‏ایم

جز آنکه می‏‌خورد نمک از خوان مصطفا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

تا داد باغ را سمن و گل بنونوا

بلبل همی سراید بر گل بنونوا

رود و سرود ساخته بر سرو فاخته

چون عاشقی که باشد معشوق او نوا

مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چون نای بینوایم ازین نای بینوا

شادی ندید هیچ کس از نای بینوا

با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم

زیرا جواب گفته من نیست جز صدا

شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

آمدگه وداع چو تاریک شد هوا

آن مه‌ که هست جان و دلم را بدو هوا

گرمی‌ گرفته از جگر گرم او زمین

سردی‌ گرفته از نفس سرد من هوا

ماه تمام او شده چون آسمان کبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه

شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق

[...]

وطواط

ای بر مراد رأی تو ایام رامضا

بسته میان بطاعت فرمان تو قضا

از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف

وز فر تو فزوده وزارت بسی بها

خلق خدای را برعایت تویی پناه

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه