گنجور

 
فیض کاشانی

چون نوبت وجود به ابدان ما رسید

این کار ز آفرینش آدم شد ابتدا

پروردگار سوی ملائک خطاب کرد:

خواهم یکی خلیفه کنم در زمین به پا

گفتند ای علیم حکیم بزرگوار

تسبیح می‏کنیم تو را صبح و شام ما

در خلق آدم است چه حکمت که در زمین

کارش به جز فساد نه و ریزش دما

گفتا که اعتراض، شما را نمی‏رسد

جز ما خبر ندارد از اسرار کار ما

مشتی ز خاک سوی من آرید از زمین

تا ز آب و گل کنم جسد آدمی به پا

رفتند سوی خاک و ربودند از آن کفی

با گیر و دار و محنت و با چند ماجرا

کردش به دست خویش چهل صبحدم خمیر

تا قابل حیات شد و مسکن قوا

قالب چو شد تمام و در او نفخ روح شد

زد عطسه‌‏ای و گفت: لک الحمد ربنا!

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

تا داد باغ را سمن و گل بنونوا

بلبل همی سراید بر گل بنونوا

رود و سرود ساخته بر سرو فاخته

چون عاشقی که باشد معشوق او نوا

مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چون نای بینوایم ازین نای بینوا

شادی ندید هیچ کس از نای بینوا

با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم

زیرا جواب گفته من نیست جز صدا

شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

آمدگه وداع چو تاریک شد هوا

آن مه‌ که هست جان و دلم را بدو هوا

گرمی‌ گرفته از جگر گرم او زمین

سردی‌ گرفته از نفس سرد من هوا

ماه تمام او شده چون آسمان کبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه

شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق

[...]

وطواط

ای بر مراد رأی تو ایام رامضا

بسته میان بطاعت فرمان تو قضا

از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف

وز فر تو فزوده وزارت بسی بها

خلق خدای را برعایت تویی پناه

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه