گنجور

 
فیض کاشانی

سوختم از جفات من حق وفا که همچنین

ز آتش دل گداخت تن جان شما که همچنین

هر که بپرسدت چسان روز شود شب کسان

پرده ز چهره برفکن رو بگشا که همچنین

گویم اگر چسان فتد نور بعالم از رخی

خور منما که همچنان رخ بنما که همچنین

دم ز قیامت ارزنم قامت خود بمن نما

فتنه چگونه میشود خیز بیا که همچنین

گویم اگر چسان رود جان ز تن از برم برون

جان بتن آیدم چسان در برم آ که همچنین

حرف شکر اگر رود خنده بزیر لب بیار

ور ز گهر سخن رود لب بگشا که همچنین

راه سروش بسته شد ناطقه را دهان ببند

کس برسد دگر تو فیض باز سرا که همچنین

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

هر کی ز حور پرسدت، رخ بنما که هم‌چنین

هر کی ز ماه گویدت، بام برآ که هم‌چنین

هر کی پری طلب کند، چهرهٔ خود بدو نما

هر کی ز مُشک دم زند، زلف گشا که هم‌چنین

هر کی بگویدت «ز مه، ابر چگونه وا شود؟»

[...]

حکیم نزاری

ای که دلم ز دست شد جانِ شما که هم‌چنین

یک‌ نفسی دگر مرو بهرِ خدا که هم‌چنین

من به وفایِ عهدِ تو خورده قسم که هم‌چنان

تو به هلاکِ جانِ من داده رضا که هم‌چنین

چند که جهد می‌کنم تا تو ستیز کم کنی

[...]

امیرخسرو دهلوی

تنگ نبات چون بود، لب بگشا که هم چنین

آب حیات چون رود، خیز و بیا که همچنین

هر که بگویدت که تو دل به چه شکل می بری؟

از سر کوی ناگهان مست بر آکه همچنین

هر که بگویدت که جان چون بود اندرون تن؟

[...]

صائب تبریزی

روز چگونه شب شود، زلف گشا که همچنین

صبح سفید چون شود، خنده نما که همچنین

سیل چسان روان شود، جلوه نما که همچنین

فتنه بلند چون شود، خیز ز جا که همچنین

هر که در بهشت را گوید وا شود چسان

[...]

فیض کاشانی

جانب دوست میکشد عشق مرا که همچنین

جذبهٔ اوست سوی او راهنما که همچنین

هر که ز قبله پرسدم روی کنم بروی دوست

سوی جمال او شوم قبله نما که همچنین

از تو بپرسد ار کسی قبله عاشقان کجاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه