گنجور

 
حکیم نزاری

ای که دلم ز دست شد جانِ شما که هم‌چنین

یک‌ نفسی دگر مرو بهرِ خدا که هم‌چنین

من به وفایِ عهدِ تو خورده قسم که هم‌چنان

تو به هلاکِ جانِ من داده رضا که هم‌چنین

چند که جهد می‌کنم تا تو ستیز کم کنی

هجرِ تو بیش می‌کند قصدِ جفا که هم‌چنین

هر که بدید روی تو مهر بدید هر زمان

مه ز جسد برآورد وا اسفا که هم‌چنین

هر که بپرسدت که از لاله بنفشه چون دمد

باور اگر نباشدش خط بنما که هم‌چنین

در عجب آمدش که چون مه به زمین کند نزول

از در خانه ناگهان مست درآ که هم‌چنین

گوی به سروِ بوستان کز قدِ من خجل شوی

ور ز تو بر رسد که چون خیز به پا که هم‌چنین

ور بچخد که با فلان عهد چه‌گونه کرده‌ای

پیش کن از سرِ کرم دستِ وفا که هم‌چنین

گر ز خطِ تو سرکشم باش به خونِ من بحل

بر خطِ من زمانه گو باش گوا که هم‌چنین

هیچ غمت مباد اگر مرد نزاری از غمت

من به عذاب لایقم باش هلا که هم‌چنین

خاکِ درِ ترا به چشم آب دهم به مهرِ دل

بویِ وفا دمد به حشر از گِلِ ما که هم‌چنین

 
 
 
مولانا

هر کی ز حور پرسدت، رخ بنما که هم‌چنین

هر کی ز ماه گویدت، بام برآ که هم‌چنین

هر کی پری طلب کند، چهرهٔ خود بدو نما

هر کی ز مُشک دم زند، زلف گشا که هم‌چنین

هر کی بگویدت «ز مه، ابر چگونه وا شود؟»

[...]

امیرخسرو دهلوی

تنگ نبات چون بود، لب بگشا که هم چنین

آب حیات چون رود، خیز و بیا که همچنین

هر که بگویدت که تو دل به چه شکل می بری؟

از سر کوی ناگهان مست بر آکه همچنین

هر که بگویدت که جان چون بود اندرون تن؟

[...]

صائب تبریزی

روز چگونه شب شود، زلف گشا که همچنین

صبح سفید چون شود، خنده نما که همچنین

سیل چسان روان شود، جلوه نما که همچنین

فتنه بلند چون شود، خیز ز جا که همچنین

هر که در بهشت را گوید وا شود چسان

[...]

فیض کاشانی

جانب دوست میکشد عشق مرا که همچنین

جذبهٔ اوست سوی او راهنما که همچنین

هر که ز قبله پرسدم روی کنم بروی دوست

سوی جمال او شوم قبله نما که همچنین

از تو بپرسد ار کسی قبله عاشقان کجاست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
حکیم سبزواری

فتنه چسان بپا شود خیز بیا که همچنین

آب حیات چون رود جلوه نما که همچنین

عمر دوباره چون گرفت مرده ز لعل عیسوی

چون تو برفتی از برم باز بیا که همچنین

غنچه چگونه بشکفد از دم صبح مشک بیز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه