تنم از خاک شد پیدا شود در خاک هم پنهان
ز جان تن بروید جان بماند شاد جاویدان
بجز عشقم که سازد پاک ازین خاک کدورت ناک
بیا تا ماهی گردم درین دریای بی پایان
ببندم خویش را بر عشق و بندد خویش را بر من
ندارم دستش از دامن ندارد دستم از دامان
من و این عشق پر آشوب عشق و این سر پر شور
نهم سر بر سر این کار تا از تن برآید جان
بمانم نقش عاشق را پس آنگه بگذرم از عشق
بجز معشوق یکتائی نه این ماند مرا نه آن
شوم محو جمال او بسان ذره در خورشید
شوم گم در خیال او بسان قطره در عمان
چو در حبس خودی ماندی برونآ فیض زین زندان
که تا دل وارهد از غم رود جان جانب جانان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد دگرگونی و عشق صحبت میکند. شاعر به تصویر کشیدن حالتی از جدا شدن تن از خاک و پیوستن به حقیقتی بالاتر میپردازد. او از عشقی یاد میکند که میتواند انسان را از کدورتهای دنیا پاک کند. در این میان، عشق را به عنوان نیرویی توصیف میکند که او را از دنیای مادی برمیدارد و به عالم معانی میبرد. شاعر به دنبال محو شدن در معشوق خود است تا به یک حالت روحانی و متعالی دست یابد و از غم و اندوه رهایی یابد. در نهایت، او به جدایی از خود و دستیابی به فیض الهی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: بدن من از خاک ساخته شده و در خاک هم پنهان میشود. از جان، بدن شکل میگیرد، اما جان همیشه زنده و شاداب باقی میماند.
هوش مصنوعی: به جز عشقم که باعث میشود از این دنیای پر زحمت و ناخوشایند پاک شوم، بیا تا در این دریای بیپایان مانند یک ماهی گردم.
هوش مصنوعی: من خود را به عشق میسپارم و او نیز مرا به خود وابسته میکند. هیچکدام از ما نمیتوانیم از دیگری جدا شویم و رشتههای محبت ما هرگز گسسته نخواهد شد.
هوش مصنوعی: من و این عشق بیقرار، همراه با شور و شوقی که در دل دارم، تا زمانی که جان در بدنم است، باید با این احساس برخورد کنم و آن را تجربه کنم.
هوش مصنوعی: میخواهم در نقش یک عاشق باقی بمانم و سپس از عشق عبور کنم. اما جز معشوق بینظیرم، نه چیز دیگری برایم باقی مانده و نه چیزی دیگر را میخواهم.
هوش مصنوعی: من آنچنان شیفتهی زیبایی او میشوم که مانند ذرهای در برابر نور خورشید محو میشوم و در خیال او چنان غرق میشوم که شبیه قطرهای در دریا ناپدید میگردم.
هوش مصنوعی: زمانی که در خودت محبوس هستی، از این زندان که گوهر وجودت را در بر گرفته، بیرون بیا و از نعمتها بهرهمند شو. زیرا اینگونه میتوانی دل را از غمها رها کنی و جانت را به سوی محبوب بفرستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری
شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان
چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان
که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان
بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت
بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان
بدین دولت جهان خالی شد از کفران و ازبدعت
[...]
خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان
که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان
فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی
برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان
برانگیزد ز شادروان سپاه پادشاهی را
[...]
چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان
به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران
ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟
چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟
گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی
[...]
چو رستم گشت در کوشش، چو حاتم گشت در بخشش
چو لقمان گشت در حکمت، چو سلمان گشت در عرفان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.