گنجور

 
فیض کاشانی

شب همه شب زاری بر در پروردگار

روز چو شد یاری خسته دلان فکار

داد گدائی بده بر در الله دوست

داد گدایان بده از مدد کردگار

غم ز دل خستگان تا بتوانی ببر

بر در حق ناله‌ها تا بتوانی بیار

یاد قیامت بروز تا بتوانی بکن

اشک ندامت بشب تا بتوانی ببار

کیسهٔ پر زر به‌روز در ره مسکین بریز

کاسهٔ چوبین فقر بر در حق شب بدار

شب همه شب جان بده در طلب مغفرت

روز چو شد نان بده از طلب کسب و کار

کن سبک از ناله شب دوش ز بار گناه

روز ز بهر کسان دوش بنه زیر بار

دوش نگردد سبک از غم یک معصیت

تا نکشی از خسان جور گرانی هزار

باش چو در محفلی دل بخدا رو بخلق

چونکه بخلوت رَوی رویِ دلت سوی یار

آنچه نمودم بتو راه صوابست فیض

گر روی اینره رسی زود بپروردگار

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

چیست ازین خوبتر، در همه آفاق کار

دوست به نزدیکِ دوست، یار به نزدیکِ یار

دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار

خوشتر ازین در جهان، هیچ نبوده‌است کار

منوچهری

سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار

چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار

مرغ نهاد آشیان‌بر سر شاخ چنار

چون سپر خیزران بر سر مرد سوار

مسعود سعد سلمان

آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار

رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار

خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط

جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار

خاک نبینی به ره خرده نقره بساط

[...]

امیر معزی

ای ز سپهر کمال تافته خورشید وار

گشته به تمییز و عقل نادرهٔ روزگار

از کرم شهریار کار تو همچون نگار

وز قلمت چون نگار مملکت شهریار

سوزنی سمرقندی

ای کل رواسک کند و سرسر خار

دیو با دیدار تو چو لعبت فرخار

کنگی گنده دهان و گنده ریش و کور

بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار

دیگهای مایه تو پر غدد و کرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه