گنجور

 
فیض کاشانی

هرکجا آن ماه‌سیما می‌رود

بس دل و بس دین به یغما می‌رود

گر به صحرا رفت دریا می‌شود

ز آب چشمی کان به صحرا می‌رود

ور به دریا می‌رود خون می‌شود

بس که خون دل به دریا می‌رود

سرو آزادی نخواهد بعد از این

گر به باغ آن سرو بالا می‌رود

می‌شود گل رنگ‌رنگ از شرم اگر

در چمن بهر تماشا می‌رود

زلف و گیسو چون پریشان می‌کند

در سر شوریده سودا می‌رود

نشنود دل پند واعظ لب ببند

این سخن‌های تو بی‌جا می‌رود

از می لعل شکرریز لبش

بر زبان فیض این‌ها می‌رود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

خیر و شر چون جمله زینجا میرود

نوحهٔ دیوانه زیبا میرود

مولانا

عمر بر اومید فردا می‌رود

غافلانه سوی غوغا می‌رود

روزگار خویش را امروز دان

بنگرش تا در چه سودا می‌رود

گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

سروبالایی به صحرا می‌رود

رفتنش بین تا چه زیبا می‌رود

تا کدامین باغ از او خرمترست

کاو به رامش کردن آنجا می‌رود

می‌رود در راه و در اجزای خاک

[...]

همام تبریزی

بر سر کوی تو سرها می‌رود

جان فدای روی زیبا می‌رود

نیست کویت منزل تر دامنان

هر که عیار است آنجا می‌رود

چون تو پا از خانه بیرون می‌نهی

[...]

جهان ملک خاتون

سرو سیمینم به تنها می‌رود

چون به تنها سوی صحرا می‌رود

سرو نازا بر دو چشم ما نشین

نیست پنهان زآنکه هرجا می‌رود

دل ببرد و قصد جانم می‌کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه