گنجور

 
فیض کاشانی

کسی از عمر برخوردار باشد

که از عشق نگاری زار باشد

هوای دلبری ما پسند است

دو عالم را بهل ز اغیار باشد

بغیر عشق دل چیزی نخواهد

که غیر عشق بر دل بار باشد

خلایق جمله در خوابند الا

دو چشم عاشقان بیدار باشد

ز کوی دوست می‌آید نسیمی

کسی یابد که او هشیار باشد

کسی را کو ز عشقی برد بوئی

چه پروای گل و گلزار باشد

دلی راکو بود داغی ز عشقی

کیش با لاله یا گل کار باشد

کسی کو یافت ذوق لذت عشق

ز جنت گر زند دم عار باشد

بهشت دیگران گلزار باشد

بهشت ما رخ دلدار باشد

نعیم زاهدان حور و قصور است

نعیم عاشقان دیدار باشد

جحیم بی‌غمان دود است و آتش

جحیم ما فراق یار باشد

نه پیچم از بلای دوست گردن

که در عشق امتحان بسیار باشد

کسی را میرسد لاف محبت

که چشمش زار و دل افکار باشد

بهشت فیض باشد عشق جانان

ز اشگش تحتها الانهار باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

گر اندک صلتی بخشد امیرت

ازو بستان کزو بسیار باشد

عطای او بود چون ختنه کردن

که اندر عمر خود یکبار باشد

کمال‌الدین اسماعیل

بنزد خواجه رفتم بهر کاری

کزانم باز گفتن عار باشد

و لکن اقتضای روزگارست

که دانا را به نادان کار باشد

یکی مجهولکی پیش درش بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه