گنجور

 
فیض کاشانی

کسی کو چشم دل بیدار دارد

زهر مو دیده دیدار دارد

وصالش هر کرا گردد میسر

سرمست و دل هشیار دارد

کجا بیند رخش آنگوز پستی

نظر پیوسته با اغیار دارد

کسی کو بار هستی بسته بر دوش

کجا در بزم رندان بار دارد

ترا زاهد گل بیخار جنت

که گلهای محبت خار دارد

تنی خواهد سراپا چشم باشد

که در سردیدن دلدار دارد

روان من سوی جانان روانست

گهی شبگیر و گه انوار دارد

گهی فکر و گهی ذکر و گهی سوز

گهی جان سیر در اسرار دارد

نباشد لذتی از عشق خوشتر

اگر چه محنت بسیار دارد

شب آبستن شد از املاح امروز

چه غم تا فیض را دربار دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

دلم با عشق آن بت کار دارد

که او با عاشقان پیکار دارد

به دست عشقبازی در فتادم

که او عاشق چو من بسیار دارد

دل من عاشق عشقست و شاید

[...]

مولانا

دلم امروز خوی یار دارد

هوای روی چون گلنار دارد

که طاووس آن طرف پر می‌فشاند

که بلبل آن طرف تکرار دارد

صدای نای آن جا نکته گوید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه