بگشت اندرین نیز گردان سپهر
چو از خوشه خورشید بنمود چهر
ز پهلو همه موبدانرا بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
دو هفته در بار دادن ببست
بنوی یکی دفتر اندر شکست
بفرمود موبد به روزی دهان
که گویند نام کهان و مهان
نخستین ز خویشان کاوس کی
صد و ده سپهبد فگندند پی
سزاوار بنوشت نام گوان
چنانچون بود درخور پهلوان
فریبرز کاووسشان پیش رو
کجا بود پیوستهٔ شاه نو
گزین کرد هشتاد تن نوذری
همه گرزدار و همه لشکری
زرسپ سپهبد نگهدارشان
که بردی به هر کار تیمارشان
که تاج کیان بود و فرزند طوس
خداوند شمشیر و گوپال و کوس
سه دیگر چو گودرز کشواد بود
که لشکر به رای وی آباد بود
نبیره پسر داشت هفتاد و هشت
دلیران کوه و سواران دشت
فروزندهٔ تاج و تخت کیان
فرازندهٔ اختر کاویان
چو شصت و سه از تخمهٔ گژدهم
بزرگان و سالارشان گستهم
ز خویشان میلاد بد صد سوار
چو گرگین پیروزگر مایهدار
ز تخم لواده چو هشتادو پنج
سواران رزم و نگهبان گنج
کجا برته بودی نگهدارشان
به رزم اندرون دست بردارشان
چو سی و سه مهتر ز تخم پشنگ
که رویین بدی شاهشان روز جنگ
به گاه نبرد او بدی پیش کوس
نگهبان گردان و داماد طوس
ز خویشان شیروی هفتاد مرد
که بودند گردان روز نبرد
گزین گوان شهره فرهاد بود
گه رزم سندان پولاد بود
ز تخم گرازه صد و پنج گرد
نگهبان ایشان هم او را سپرد
کنارنگ وز پهلوانان جزین
ردان و بزرگان باآفرین
چنان بد که موبد ندانست مر
ز بس نامداران با برز و فر
نوشتند بر دفتر شهریار
همه نامشان تا کی آید به کار
بفرمود کز شهر بیرون شوند
ز پهلو سوی دشت و هامون شوند
سر ماه باید که از کرنای
خروش آید و زخم هندی درای
همه سر سوی رزم توران نهند
همه شادمانی و سوران نهند
نهادند سر پیش او بر زمین
همه یک به یک خواندند آفرین
که ما بندگانیم و شاهی تراست
در گاو تا برج ماهی تراست
به جایی که بودند ز اسپان یله
به لشکر گه آورد یکسر گله
بفرمود کان کو کمند افگنست
به زرم اندرون گرد و رویین تنست
به پیش فسیله کمند افگنند
سر بادپایان به بند افگنند
در گنج دینار بگشاد و گفت
که گنج از بزرگان نشاید نهفت
گه بخشش و کینهٔ شهریار
شود گنج دینار بر چشمخوار
به مردان همی گنج و تخت آوریم
به خورشید بار درخت آوریم
چرا برد باید غم روزگار
که گنج از پی مردم آید به کار
بزرگان ایران از انجمن
نشسته به پیشش همه تن به تن
بیاورد صد جامه دیبای روم
همه پیکر از گوهر و زر بوم
هم از خز و منسوج و هم پرنیان
یکی جام پر گوهر اندر میان
نهادند پیش سرافراز شاه
چنین گفت شاه جهان با سپاه
که اینت بهای سر بیبها
پلاشان دژخیم نر اژدها
کجا پهلوان خواند افراسیاب
به بیداری او شود سیر خواب
سر و تیغ و اسپش بیارد چو گرد
به لشکر گه ما بروز نبرد
سبک بیژن گیو بر پای جست
میان کشتن اژدها را ببست
همه جامه برداشت وان جام زر
به جام اندرون نیز چندی گهر
بسی آفرین کرد بر شهریار
که خرم بدی تا بود روزگار
وزانجا بیامد به جای نشست
گرفته چنان جام گوهر به دست
به گنجور فرمود پس شهریار
که آرد دو صد جامهٔ زرنگار
صد از خز و دیبا و صد پرنیان
دو گلرخ به زنار بسته میان
چنین گفت کین هدیه آن را دهم
وزان پس بدو نیز دیگر دهم
که تاج تژاو آورد پیش من
وگر پیش این نامدار انجمن
که افراسیابش به سر برنهاد
ورا خواند بیدار و فرخ نژاد
همان بیژن گیو برجست زود
کجا بود در جنگ برسان دود
بزد دست و آن هدیهها برگرفت
ازو ماند آن انجمن در شگفت
بسی آفرین کرد و بنشست شاد
که گیتی به کیخسرو آباد باد
بفرمود تا با کمر ده غلام
ده اسپ گزیده به زرین ستام
ز پوشیده رویان ده آراسته
بیاورد موبد چنین خواسته
چنین گفت بیدار شاه رمه
که اسپان و این خوبرویان همه
کسی را که چون سر بپیچد تژاو
سزد گر ندارد دل شیر گاو
پرستندهای دارد او روز جنگ
کز آواز او رام گردد پلنگ
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو
میانش چو غرو و به رفتن تذرو
یکی ماهرویست نام اسپنوی
سمن پیکر و دلبر و مشک بوی
نباید زدن چون بیابدش تیغ
که از تیغ باشد چنان رخ دریغ
به خم کمر ار گرفته کمر
بدان سان بیارد مر او را به بر
بزد دست بیژن بدان هم به بر
بیامد بر شاه پیروزگر
به شاه جهان بر ستایش گرفت
جهانآفرین را نیایش گرفت
بدو شاد شد شهریار بزرگ
چنین گفت کای نامدار سترگ
چو تو پهلوان یار دشمن مباد
درخشنده جان تو بیتن مباد
جهاندار از آن پس به گنجور گفت
که ده جام زرین بیار از نهفت
شمامه نهاده در آن جام زر
ده از نقرهٔ خام با شش گهر
پر از مشک جامی ز یاقوت زرد
ز پیروزه دیگر یکی لاژورد
عقیق و زمرد بر او ریخته
به مشک و گلاب آندرآمیخته
پرستندهای با کمر ده غلام
ده اسپ گرانمایه زرین ستام
چنین گفت کین هدیه آن را که تاو
بود در تنش روز جنگ تژاو
سرش را بدین بارگاه آورد
به پیش دلاور سپاه آورد
ببر زد بدین گیو گودرز دست
میان رزم آن پهلوان را ببست
گرانمایه خوبان و آن خواسته
ببردند پیش وی آراسته
همی خواند بر شهریار آفرین
که بی تو مبادا کلاه و نگین
وزان پس به گنجور فرمود شاه
که ده جام زرین بنه پیش گاه
برو ریز دینار و مشک و گهر
یکی افسری خسروی با کمر
چنین گفت کین هدیه آن را که رنج
ندارد دریغ از پی نام و گنج
از ایدر شود تا در کاسه رود
دهد بر روان سیاوش درود
ز هیزم یکی کوه بیند بلند
فزونست بالای او ده کمند
چنان خواست کان ره کسی نسپرد
از ایران به توران کسی نگذرد
دلیری از ایران بباید شدن
همه کاسه رود آتش اندر زدن
بدان تا گر آنجا بود رزمگاه
پس هیزم اندر نماند سپاه
همان گیو گفت این شکار منست
برافروختن کوه کار منست
اگر لشکر آید نترسم ز رزم
برزم اندرون کرگس آرم ببزم
«ره لشکر از برف آسان کنم
دل ترک از آن هراسان کنم»
همه خواسته گیو را داد شاه
بدو گفت کای نامدار سپاه
که بی تیغ تو تاج روشن مباد
چنین باد و بی بت برهمن مباد
بفرمود صد دیبهٔ رنگ رنگ
که گنجور پیش آورد بیدرنگ
هم از گنج صد دانه خوشاب جست
که آب فسردست گفتی درست
ز پرده پرستار پنج آورید
سر جعد از افسر شده ناپدید
چنین گفت کین هدیه آن را سزاست
که برجان پاکش خرد پادشاست
دلیرست و بینا دل و چربگوی
نه برتابد از شیر در جنگ روی
پیامی برد نزد افراسیاب
ز بیمش نیارد بدیده در آب
ز گفتار او پاسخ آرد بمن
که دانید از این نامدار انجمن
بیازید گرگین میلاد دست
بدان راه رفتن میان راببست
پرستار و آن جامهٔ زرنگار
بیاورد با گوهر شاهوار
ابر شهریار آفرین کرد و گفت
که با جان خسرو خرد باد جفت
چو روی زمین گشت چون پر زاغ
ز افراز کوه اندر آمد چراغ
سپهبد بیامد بایوان خویش
برفتند گردان سوی خان خویش
می آورد و رامشگران را بخواند
همه شب همی زر و گوهر فشاند
چو از روز شد کوه چون سندروس
بابر اندر آمد خروش خروس
تهمتن بیامد به درگاه شاه
ز ترکان سخن رفت وز تاج و گاه
زواره فرامرز با او بهم
همی رفت هر گونه از بیش و کم
چنین گفت رستم به شاه زمین
که ای نامبردار باآفرین
بزاولستان در یکی شهر بود
کزان بوم و بر تور را بهر بود
منوچهر کرد آن ز ترکان تهی
یکی خوب جایست با فرهی
چو کاوس شد بیدل و پیرسر
بیفتاد ازو نام شاهی و فر
همی باژ و ساوش بتوران برند
سوی شاه ایران همی ننگرند
فراوان بدان مرز پیلست و گنج
تن بیگناهان از ایشان برنج
ز بس کشتن و غارت و تاختن
سر از باژ ترکان برافراختن
کنون شهریاری بایران تراست
تن پیل و چنگال شیران تراست
یکی لشکری باید اکنون بزرگ
فرستاد با پهلوانی سترگ
اگر باژ نزدیک شاه آورند
وگر سر بدین بارگاه آورند
چو آن مرز یکسر بدست آوریم
بتوران زمین بر شکست آوریم
برستم چنین پاسخ آورد شاه
که جاوید بادی که اینست راه
ببین تا سپه چند باید بکار
تو بگزین از این لشکر نامدار
زمینی که پیوستهٔ مرز تست
بهای زمین درخور ارز تست
فرامرز را ده سپاهی گران
چنان چون بباید ز جنگآوران
گشاده شود کار بر دست اوی
بکام نهنگان رسد شصت اوی
رخ پهلوان گشت ازان آبدار
بسی آفرین خواند بر شهریار
بفرمود خسرو بسالار بار
که خوان از خورشگر کند خواستار
می آورد و رامشگران را بخواند
وز آواز بلبل همی خیره ماند
سران با فرامرز و با پیلتن
همی باده خوردند بر یاسمن
غریونده نای و خروشنده چنگ
بدست اندرون دستهٔ بوی و رنگ
همه تازهروی و همه شاددل
ز درد و غمان گشته آزاددل
ز هرگونه گفتارها راندند
سخنهای شاهان بسی خواندند
که هر کس که در شاهی او داد داد
شود در دو گیتی ز کردار شاد
همان شاه بیدادگر در جهان
نکوهیده باشد بنزد مهان
به گیتی بماند از او نام بد
همان پیش یزدان سرانجام بد
کسی را که پیشه به جز داد نیست
چنو در دو گیتی دگر شاد نیست
چو خورشید تابان برآمد ز کوه
سراینده آمد ز گفتن ستوه
تبیره برآمد ز درگاه شاه
رده برکشیدند بر بارگاه
ببستند بر پیل رویینه خم
برآمد خروشیدن گاودم
نهادند بر کوههٔ پیل تخت
ببار آمد آن خسروانی درخت
بیامد نشست از بر پیل شاه
نهاده بسر بر ز گوهر کلاه
یکی طوق پر گوهر شاهوار
فروهشته از تاج دو گوشوار
بزد مهره بر کوههٔ ژنده پیل
زمین شد بکردار دریای نیل
ز تیغ و ز گرز و ز کوس و ز گرد
سیه شد زمین آسمان لاژورد
تو گفتی بدام اندرست آفتاب
وگر گشت خم سپهر اندر آب
همی چشم روشن عنانرا ندید
سپهر و ستاره سنان را ندید
ز دریای ساکن چو برخاست موج
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
سراپرده بردند ز ایوان بدشت
سپهر از خروشیدن آسیمه گشت
همی زد میان سپه پیل گام
ابا زنگ زرین و زرین ستام
یکی مهره در جام بر دست شاه
بکیوان رسیده خروش سپاه
چو بر پشت پیل آن شه نامور
زدی مهره بر جام و بستی کمر
نبودی بهر پادشاهی روا
نشستن مگر بر در پادشا
ازان نامور خسرو سرکشان
چنین بود در پادشاهی نشان
همی بود بر پیل در پهن دشت
بدان تا سپه پیش او برگذشت
نخستین فریبرز بد پیش رو
که بگذشت پیش جهاندار نو
ابا گرز و با تاج و زرینه کفش
پس پشت خورشید پیکر درفش
یکی بارهای برنشسته سمند
بفتراک بر حلقه کرده کمند
همی رفت با باد و با برز و فر
سپاهش همه غرقه در سیم و زر
برو آفرین کرد شاه جهان
که بیشی ترا باد و فر مهان
بهر کار بخت تو پیروز باد
بباز آمدن باد پیروز و شاد
پس شاه گودرز کشواد بود
که با جوشن و گرز پولاد بود
درفش از پس پشت او شیر بود
که جنگش بگرز و بشمشیر بود
بچپ بر همی رفت رهام نیو
سوی راستش چون سرافراز گیو
پس پشت شیدوش یل با درفش
زمین گشته از شیر پیکر بنفش
هزار از پس پشت آن سرفراز
عناندار با نیزههای دراز
یکی گرگ پیکر درفشی سیاه
پس پشت گیو اندرون با سپاه
درفش جهانجوی رهام ببر
که بفراخته بود سر تا بابر
پس بیژن اندر درفشی دگر
پرستارفش بر سرش تاج زر
نبیره پسر داشت هفتاد و هشت
از ایشان نبد جای بر پهن دشت
پس هر یک اندر دگرگون درفش
جهان گشته بد سرخ و زرد و بنفش
تو گفتی که گیتی همه زیر اوست
سر سروران زیر شمشیر اوست
چو آمد بنزدیکی تخت شاه
بسی آفرین خواند بر تاج و گاه
بگودرز و بر شاه کرد آفرین
چه بر گیو و بر لشکرش همچنین
پس پشت گودرز گستهم بود
که فرزند بیدار گژدهم بود
یکی نیزه بودی به چنگش بجنگ
کمان یار او بود و تیر خدنگ
ز بازوش پیکان بزندان بدی
همی در دل سنگ و سندان بدی
ابا لشکری گشن و آراسته
پر از گرز و شمشیر و پر خواسته
یکی ماهپیکر درفش از برش
بابر اندر آورده تابان سرش
همی خواند بر شهریار آفرین
ازو شاد شد شاه ایرانزمین
پس گستهم اشکش تیزگوش
که با زور و دل بود و با مغز و هوش
یکی گرزدار از نژاد همای
براهی که جستیش بودی بپای
سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ
کسی در جهان پشت ایشان ندید
برهنه یک انگشت ایشان ندید
درفشی برآورده پیکر پلنگ
همی از درفشش ببارید جنگ
بسی آفرین کرد بر شهریار
بدان شادمان گردش روزگار
نگه کرد کیخسرو از پشت پیل
بدید آن سپه را زده بر دو میل
پسند آمدش سخت و کرد آفرین
بدان بخت بیدار و فرخنگین
ازان پس درآمد سپاهی گران
همه نامداران جوشنوران
سپاهی کز ایشان جهاندار شاه
همی بود شادان دل و نیکخواه
گزیده پس اندرش فرهاد بود
کزو لشکر خسرو آباد بود
سپه را بکردار پروردگار
بهر جای بودی به هر کار یار
یکی پیکرآهو درفش از برش
بدان سایهٔ آهو اندر سرش
سپاهش همه تیغ هندی بدست
زره سغدی و زین ترکی نشست
چو دید آن نشست و سر گاه نو
بسی آفرین خواند بر شاه نو
گرازه سر تخمهٔ گیوگان
همی رفت پرخاشجوی و ژگان
درفشی پس پشت پیکر گراز
سپاهی کمندافگن و رزمساز
سواران جنگی و مردان دشت
بسی آفرین کرد و اندر گذشت
ازان شادمان شد که بودش پسند
بزین اندرون حلقههای کمند
دمان از پسش زنگهٔ شاوران
بشد با دلیران و کنداوران
درفشی پس پشت پیکرهمای
سپاهی چو کوه رونده ز جای
هرانکس که از شهر بغداد بود
که با نیزه و تیغ و پولاد بود
همه برگذشتند زیر همای
سپهبد همی داشت بر پیل جای
بسی زنگه بر شاه کرد آفرین
بران برز و بالا و تیغ و نگین
ز پشت سپهبد فرامرز بود
که با فر و با گرز و باارز بود
ابا کوس و پیل و سپاهی گران
همه رزم جویان و کنداوران
ز کشمیر وز کابل و نیمروز
همه سرفرازان گیتیفروز
درفشی کجا چون دلاور پدر
که کس را ز رستم نبودی گذر
سرش هفت همچون سر اژدها
تو گفتی ز بند آمدستی رها
بیامد بسان درختی ببار
یکی آفرین خواند بر شهریار
دل شاه گشت از فرامرز شاد
همی کرد با او بسی پند یاد
بدو گفت پروردهٔ پیلتن
سرافراز باشد بهر انجمن
تو فرزند بیداردل رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی
کنون سربسر هندوان مر تراست
ز قنوج تا سیستان مر تراست
گر ایدونک با تو نجویند جنگ
برایشان مکن کار تاریک و تنگ
بهر جایگه یار درویش باش
همه رادبا مردم خویش باش
ببین نیک تا دوستدار تو کیست
خردمند و اندهگسار تو کیست
بخوبی بیارای و فردا مگوی
که کژی پشیمانی آرد بروی
ترا دادم این پادشاهی بدار
بهر جای خیره مکن کارزار
مشو در جوانی خریدار گنج
ببی رنج کس هیچ منمای رنج
مجو ایمنی در سرای فسوس
که گه سندروسست و گاه آبنوس
ز تو نام باید که ماند بلند
نگر دل نداری بگیتی نژند
مرا و ترا روز هم بگذرد
دمت چرخ گردان همی بشمرد
دلت شاد باید تن و جان درست
سه دیگر ببین تا چه بایدت جست
جهانآفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد
چو بشنید پند جهاندار نو
پیاده شد از بارهٔ تیزرو
زمین را ببوسید و بردش نماز
بتابید سر سوی راه دراز
بسی آفرین خواند بر شاه نو
که هر دم فزون باش چون ماه نو
تهمتن دو فرسنگ با او برفت
همی مغزش از رفتن او بتفت
بیاموختش بزم و رزم و خرد
همی خواست کش روز رامش برد
پر از درد از آن جایگه بازگشت
بسوی سراپرده آمد ز دشت
سپهبد فرود آمد از پیل مست
یکی بارهٔ تیزتگ برنشست
گرازان بیامد به پردهسرای
سری پر ز باد و دلی پر ز رای
چو رستم بیامد بیاورد می
بجام بزرگ اندر افگند پی
همی گفت شادی ترا مایه بس
بفردا نگوید خردمند کس
کجا سلم و تور و فریدون کجاست
همه ناپدیدند با خاک راست
بپوییم و رنجیم و گنج آگنیم
بدل بر همی آرزو بشکنیم
سرانجام زو بهره خاکست و بس
رهایی نیابد ز او هیچ کس
شب تیره سازیم با جام می
چو روشن شود بشمرد روز پی
بگوییم تا برکشد نای طوس
تبیره برآرند با بوق و کوس
ببینیم تا دست گردان سپهر
بدین جنگ سوی که یازد بمهر
بکوشیم وز کوشش ما چه سود
کز آغاز بود آنچ بایست بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بخش از داستان، کیخسرو، شاه ایران، پس از مشورت با موبدان، تصمیم به برگزاری جنگی علیه تورانیان میگیرد. او برای این جنگ، از میان سران و پهلوانان بهترینها را انتخاب کرده و نام آنها را در دفتری مینویسد. کیخسرو به همراه لشکری از پهلوانان و دلاوران ایران آماده نبرد با تورانیان میشود. او هدیههایی از جنس طلا و جواهرات برای اعضای لشکر آماده کرده و آنها را به پاس زحمات شان میبخشد.
در این حین، رستم به عنوان یکی از پهلوانان بزرگ ایران به درگاه شاه میآید و به او دربارهٔ وضعیت دشوار مرزها و نیاز به جنگ اطلاع میدهد. او پیشنهاد میکند که باید لشکر بزرگی برای دفاع از کشور به راه بیفتد. او همچنین به شاه میگوید که نباید از دشمنان ترسید و باید قوی و شجاع عمل کرد. در نهایت، اشعار و گفتارهایی دربارهٔ نیکی، شجاعت و اتحاد در برابر دشمان بر زبان میآید و جنگی بزرگ در پیش رو قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: در اینجا، زمان و گردش روزگار مانند آسمان در حال تغییر و تحول است، و زمانی که خورشید به مهتاب خود ظاهر میشود، زیبایی و روشنی آن نمایان میشود.
هوش مصنوعی: از کنار همه موبدان خواسته شد تا سخنان مناسب و شایستهای بیان کنند.
هوش مصنوعی: دو هفته در بار دادن که یک دفتر را نوشتند مردی را هلاک کردند.
هوش مصنوعی: موبد به روزی دستور داد که نام بزرگان و افراد مشهور را بر زبان بیاورند.
هوش مصنوعی: اولین اقدام از سوی خویشاوندان کاوس، این بود که صد و ده فرمانده را جمع کردند و به راهی فرستادند.
هوش مصنوعی: باید نام گوان را به گونهای نوشت که متناسب با شخصیت و ویژگیهای یک پهلوان باشد.
هوش مصنوعی: فریبرز که از خانوادهٔ کاووس بود، همیشه در برابر شاه نو قرار داشت و از او پیروی میکرد.
هوش مصنوعی: هشتاد نفر از نوذر را انتخاب کرد که همه آنها جنگجو و نیروی نظامی بودند.
هوش مصنوعی: سپهبد زری با تدبیر و محکم، برای حفظ و نگهداری آنها به کار میآید و به هر موضوع و مشکلی رسیدگی میکند.
هوش مصنوعی: تاج پادشاهی کیان و فرزند طوس، خداوندی است که در دستش شمشیر و نیزهای به نام گوپال دارد.
هوش مصنوعی: گودرز و کشواد به عنوان دو شخصیت ارزشمند و اثرگذار، در اداره و ساماندهی لشکر به خوبی عمل کردند و با تدبیر خود، لشکر را به موفقیت و شکوفایی رساندند.
هوش مصنوعی: نبیره دارای هفتاد و هشت پسر شجاع و دلیر است که هم در کوهها و هم در دشتها میجنگند.
هوش مصنوعی: شخصی که شکوه و عظمت پادشاهی را به همراه دارد، همان کسی است که در آسمان، ستارههای کاویان را نیز برجسته میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که شصت و سه نفر از نسل گژدهم (نسبت به نیاکان) بزرگان و سرداران آنها را جمع کردم.
هوش مصنوعی: از بستگان از زادگاهش که صد سوار همچون گرگین (شخصیتی قهرمان) در اوج قدرت و برتری به حساب میآیند.
هوش مصنوعی: از تخم لواده، هشتاد و پنج جنگجو و نگهبان گنج به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: کجا رفته بودی تا از آنها نگهداری کنی، در جنگ دست از آنها بردار.
هوش مصنوعی: سی و سه سردار از نسل پشنگ، که در روز جنگ مثل آهن محکم بودند و در برابر دشمن ایستادگی کردند.
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، او بهخوبی در کنار نگهبانان و سربازان طوس حضور داشت و آماده نبرد بود.
هوش مصنوعی: از خویشان شیروی، هفتاد مرد بودند که در روز نبرد گرد هم آمده بودند.
هوش مصنوعی: فرهاد، انسان برگزیده و معروفی بود که در میدان جنگ و مبارزه، همچون آهن و فولاد نیرومند و مقاوم است.
هوش مصنوعی: از تخم گرازه، صد و پنج گرد را به عنوان نگهبانان او سپردند.
هوش مصنوعی: در کنار رنگ و یاد پهلوانان، جز این نیکان و بزرگان با ستایش و احترام، بایستی.
هوش مصنوعی: او به قدری بدرفتار بود که موبد (زندگینامهنویس یا حاکم) نتوانست از بین این همه شخص مشهور و بزرگ، او را بشناسد و تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: در دفتر رسمی ملک، همه نامها را ثبت کردند تا ببینند کی به درد میخورد و به کار میآید.
هوش مصنوعی: سخن از این است که فرمان داده شد تا از شهر خارج شوند و به سمت دشت و زمینهای وسیع بروند.
هوش مصنوعی: باید در آغاز ماه صدای شیپور بلند شود و زخمی از هند بر دل بچسبد.
هوش مصنوعی: همه به سوی جنگ توران میروند و تمامی شادی و خوشی را کنار میگذارند.
هوش مصنوعی: همه به نوبت سر به زیر گذاشتند و او را ستودند.
هوش مصنوعی: ما بندگان هستیم و سلطنت و قدرت توست، همانطور که گاو به برج ماهی تعلق دارد.
هوش مصنوعی: در مکانی که سپاهیان پراکنده بودند، یکجا جمع شدند و به گروهی تبدیل شدند.
هوش مصنوعی: فرمان داد که کسی که کمند را دریا در دست دارد، در درون آن فردی که با قدرت و زور خود به دیگران حمله میکند، گردن و تن او را به زنجیر درآورد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با استفاده از ابزارها و وسایل مناسب، میتوان بر مشکلات و موانع غلبه کرد و آنها را به کنترل درآورد. به عبارتی، با هوش و تدبیر، میتوان از موقعیتها بهرهبرداری کرد و بر وضعیتهای دشوار فائق آمد.
هوش مصنوعی: او در گنجینهای از دینار را باز کرد و گفت که گنج و ثروت نباید از بزرگان پنهان باشد.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، بخشش و خشم یک پادشاه میتواند مثل گنجی با ارزش باشد که بر روی کسانی که به آنها مینگرد، تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: ما ثروت و مقام را برای مردان به ارمغان میآوریم و همچون درختی در کنار خورشید، بر آن افزوده میشود.
هوش مصنوعی: چرا باید از مشکلات و دردهای زندگی ناراحت باشیم وقتی که ثروت و دارایی تنها به واسطهی انسانها و نیازهایشان به کار میآید؟
هوش مصنوعی: بزرگان ایران در جمعی نشستهاند و همگی به احترام او به طور یکپارچه و کنار هم قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: بیا با خودت صد جامه زیبا و گرانبها از دیبای روم بیاور، که تمام آنها از گوهر و طلا ساخته شدهاند.
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف جامی پرداخته میشود که از پارچههای گرانقیمت و زیبا تهیه شده و در وسط آن یک جام پر از جواهرات قرار دارد. به طور کلی میتوان گفت که تصویرگری از زیبایی و ارج و قرب اشیاء گرانبها و زری است.
هوش مصنوعی: پیش شاه بزرگ و سرافراز، چنین سخنانی بیان کردند. شاه جهان با سپاهی که در کنار او بود، این جمله را گفت.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بهای جان بیقیمت تو، در مقابل خطرات و دشمنان، همچون یک اژدهای وحشتناک و نابودگر است. این نشاندهنده اهمیت و ارزش ذات انسان در برابر تهدیدات و خطری است که ممکن است او را احاطه کند.
هوش مصنوعی: کجا پهلوان افراسیاب را صدا میزند تا در بیداری، خوابش بپرهیزد و بیدار شود؟
هوش مصنوعی: وقتی که او با سر و تیغ و اسبش بیاید، همانند گرد و غبار به لشکری که در روز نبرد حاضر است، میپیوندد.
هوش مصنوعی: بیژن و گیو به سرعت و با چابکی در میان کشتزارها حرکت کردند و تصمیم گرفتند که کار مبارزه با اژدها را به پایان برسانند.
هوش مصنوعی: همه لباسها را از تن خارج کردند و تنها یک جام زرین باقی ماند که درون آن نیز کمی گوهر وجود داشت.
هوش مصنوعی: بسیاری بر پادشاه ستایش کردند، زیرا او در دوران حکومتش خوشی و شادابی را برای مردم به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: او از آنجا به محلی آمد که نشسته بود و مانند جامی پر از جواهر در دستش بود.
هوش مصنوعی: پادشاه به گنجور دستور داد که دو صد جامه زرین و زیبا بیاورد.
هوش مصنوعی: صد عدد خز و دیبا و صد پرنیان، دو چهره زیبا به کمرشان بسته شدهاند.
هوش مصنوعی: او گفت که این هدیه را به او میدهم و بعد از آن نیز باز هم هدیه دیگری به او خواهم داد.
هوش مصنوعی: تاجی از طلا و جواهر را به نزد من آوردند، و اگر این کار را برای این شخصیت مشهور انجام داده بودند.
هوش مصنوعی: افراسیاب به او نگریست و از او دعوت کرد، در حالی که او آگاه و خوشنسبت بود.
هوش مصنوعی: بیژن، شیر دل و قهرمان، به سرعت به میدان جنگ آمد و جایی که دود ناشی از درگیری برمیخاست را دید.
هوش مصنوعی: او دستش را دراز کرد و آن هدیهها را گرفت. اما آن جمعیت همچنان در حیرت و شگفتی باقی ماندند.
هوش مصنوعی: پس از اینکه بسیاری از کارها را به خوبی انجام داد، با دل شاد نشسته است، زیرا آرزو دارد که دنیا به خوبی و خوشی در زمان کیخسرو باشد.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا با کمر، ده نفر از غلامان و ده اسب خوشمرام را با زرههای زرین آماده کنند.
هوش مصنوعی: موبد درخواست کرد که از میان زیبایان پردهنشین، کسی با ظاهری آراسته و دلنواز به اینجا بیاید.
هوش مصنوعی: زعیم و فرماندهی بیدار گفت: "این اسبها و این زیبایان همه از سوی من هستند."
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند سر تند باشد و زود عصبانی شود، خوب است که دلش شجاع باشد، حتی اگر به اندازه دل یک شیر یا گاو نباشد.
هوش مصنوعی: او در روز جنگ کسی را دارد که با صدای او، پلنگ نیز آرام و مطیع میشود.
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند بهار زیبا و سرسبز است، قدش مانند سرو بلند و استوار، و رفتارش همچون پرندهای آزاد و سبک است.
هوش مصنوعی: شخصی زیبا و دلنشین وجود دارد که موهایی مانند اسپیدک یعنی سیاه و زیبا دارد و همچنین با چهرهاش دلها را میرباید و عطر دلانگیزی دارد.
هوش مصنوعی: انسان نباید به راحتی دست به کارهای خشونتآمیز بزند، زیرا ممکن است به خود آسیب برساند و یا در اثر این کار ضرر ببیند. برگشتن به آنچه که ممکن است باعث درد و رنج شود، کاری ناپسند است.
هوش مصنوعی: اگر کسی کمر خود را خم کند و به شکل خاصی بگیرد، دیگران نیز او را به آغوش خواهند گرفت.
هوش مصنوعی: بیژن دستش را به کمر شاه پیروزگر زد و نزد او آمد.
هوش مصنوعی: این بیت به تعریف و ستایش خداوند (جهانآفرین) و در عین حال به تقدیر از او به خاطر خلقت و نظم جهان اشاره دارد. گویا شاعر با احترام و ارادت به پروردگار نگاهی دارد و از عظمت او سخن میگوید.
هوش مصنوعی: شهریار بزرگ شاد شد و چنین گفت: ای نامدار و بزرگوار!
هوش مصنوعی: از آنجا که تو قهرمان هستی، نباید هیچ دشمنی داشته باشی. امیدوارم روح درخشان تو بدون جسم نماند.
هوش مصنوعی: جهاندار از گنجینه خواست که ده جام طلا را از مخفیگاه بیاورد.
هوش مصنوعی: در آن جام زرین، شمام (نوعی میوه) گذاشته شده و در کنار آن نقرهٔ خالص و شش گوهر زیبا وجود دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به جامی دارد که از مواد ارزشمندی چون مشک، یاقوت زرد و لاژورد ساخته شده است. این جام نشاندهنده زیبایی و ارزش بالای خود است و با اشاره به سایر جواهرات، جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: بر تن او سنگهای قیمتی چون عقیق و زمرد پراکنده شده و با مشک و گل به هم آمیخته است.
هوش مصنوعی: یک خدمتکار با کمر باری سنگین که ده غلام و ده اسب با ارزش و زرین را همراه دارد.
هوش مصنوعی: او چنین گفت که این هدیه برای اوست، همانکسی که در روز جنگ شجاعت و دلیری دارد.
هوش مصنوعی: او سرش را به این بارگاه آورد و به پیش دلاور سپاه نهاد.
هوش مصنوعی: ببر در حال جنگ به گیو، که یکی از پهلوانان بزرگ است، دست انداخت و او را در وسط میدان نبرد گرفتار کرد.
هوش مصنوعی: با ارزشترین خوبان و آن چیزی که خواسته بود را با ظرافت به حضور او آوردهاند.
هوش مصنوعی: او همواره به حاکم ستایش میگوید و برای او آرزوی خیر و برکت میکند و میگوید بدون تو، نه کلاهی وجود دارد و نه نگینی.
هوش مصنوعی: سپس شاه به گنجور دستور داد که ده جام طلایی را جلو بگذارد.
هوش مصنوعی: برو و بهدنبال طلا و مشک و جواهر بگرد، زیرا یکی از آنها مانند یک فرماندهای است که خود را در ظاهری باشکوه و زیبا به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: او گفت که این هدیه برای کسی است که از تلاش و زحمت چیزی ندارد، اما از روی میل و عشق آن را به خاطر شهرت و ثروت نمیدهد.
هوش مصنوعی: از صبح تا شب، در هر جا که رود جاری است، درود و سلام به روح سیاوش روانه میشود.
هوش مصنوعی: انسانی که از دور به یک کوه نگاه میکند، آن را بزرگتر و بلندتر از آنچه که هست میبیند، در حالی که واقعیت ممکن است متفاوت باشد. به عبارت دیگر، قضاوتهای ما در مورد بعضی چیزها میتواند تحت تأثیر دیدگاه و فاصلهمان قرار گیرد.
هوش مصنوعی: خداوند خواست که هیچکس نتواند از ایران به توران عبور کند و راهی را برای کسی نگشاید.
هوش مصنوعی: برای از بین بردن دشمنان و برقراری امنیت، باید برای ایران و مردم آن سخت تلاش کرد و با قدرت به مقابله با مشکلات برخواست.
هوش مصنوعی: بدان که اگر در آن میدان جنگ، نبردی صورت گیرد، دیگر نیازی به هیزم برای تهیه آتش باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: گیو گفت که این شکار از آن من است و بر افروختن آتش در کوه کار من است.
هوش مصنوعی: اگر دشمن به میدان بیاید، من از جنگ نمیترسم. در دل میدان میایستم و همچون شیر به مبارزه ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: من راه لشکر را از برف هموار میکنم و دل ترک را از این کار میترسانم.
هوش مصنوعی: شاه همه خواستههای گیو را برآورده کرد و به او گفت، ای نامدار سپاه.
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، تاج روشن و پر ارزش نخواهد بود و بدون وجود معبود، زندگی بی معناست.
هوش مصنوعی: او دستور داد که صد قطعه پارچهٔ رنگارنگ بیاورند تا گنجور (نگهبان گنجینه) فوری آنها را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: از گنجینهای پر از دانههای زیبا، آب شفاف و زلالی را برمیدارم که به نظر میرسد کاملاً سالم و خالص است.
هوش مصنوعی: از پرده پرستار، پنج سر بلند بگذارید که موی بلند از تاجش ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: گفت: این هدیه شایسته کسی است که جان پاکی دارد و عقل او مانند پادشاهی است.
هوش مصنوعی: شجاع و بیدار دل است و به راحتی سخن میگوید، اما در جنگ در برابر شیر، تاب و توانایی ندارد.
هوش مصنوعی: پیامی به افراسیاب فرستاد، اما به خاطر ترسش، نمیتواند خودش را در آب ببیند.
هوش مصنوعی: از سخنان او چنین پاسخ میگیرم که شما از این جشن بزرگ و معروف چه میدانید.
هوش مصنوعی: گرگین، با اراده و مهارت، در مسیری که انتخاب کرده بود، به آرامی و با احتیاط پیش رفت.
هوش مصنوعی: پرستار آن لباس زری یا زینتی را آورد که با جواهرات شاهانه آراسته شده بود.
هوش مصنوعی: ابر که نشانهای از بزرگى و قدرت است، شهریار به وجود آورد و گفت که جان کوچکتر از خسرو، باید همواره همراه و هماهنگ باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که زمین مانند پرندهای سیاه میشود، چراغ از بالای کوه پایین میآید.
هوش مصنوعی: سردار به ایوان خود آمد و سربازان به سوی خانهاش رفتند.
هوش مصنوعی: او هر شب جواهرات و طلاها را به نمایش میگذارد و نوازندگان را به دور خود جمع میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که روز ظهر شد، کوهها مانند درخت سدر بزرگ و استوار شدند و نعرهی خروس به گوش رسید.
هوش مصنوعی: تهمتن به درگاه شاه آمد و از طرف ترکان سخنانی مطرح شد، همچنین درباره تاج و مقام نیز صحبت شد.
هوش مصنوعی: فرامرز به جستجوی زواره میرفت و در این مسیر با هر نوع چالشی از کم و زیاد روبرو میشد.
هوش مصنوعی: رستم به پادشاه گفت: ای بزرگ و با خصوصیات عالی، توجه کن.
هوش مصنوعی: در آغاز، در یکی از شهرها، جایی بود که آنجا محل زندگی تو و برادر بود.
هوش مصنوعی: منوچهر با افراد ترک در جنگی به پیروزی رسید و جایی زیبا و با ارزش برای خود به دست آورد.
هوش مصنوعی: زمانی که کاووس بدون دل و روح شد، از او عنوان شاهی و بزرگی افتاد.
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که همواره مردان جنگی و شجاع از سرزمینهای دور به سوی شاه ایران میروند، بدون اینکه به چیزی جز موفقیت و پیروزی فکر کنند.
هوش مصنوعی: بسیاری از گنجینهها و ثروتهای بزرگ در مرزها پنهان شده است و افرادی که بیگناه هستند، از این ذخایر بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: به دلیل کشتارها و غارتها و حملات مکرر، سرزمین ترکها به شدت تحت فشار قرار گرفت و به نوعی سر به بلندای ناامیدی آوردند.
هوش مصنوعی: اکنون حکومت و سرپرستی ایران به تو سپرده شده است و قدرت و شجاعت تو همچون قدرت فیل و چنگال شیران است.
هوش مصنوعی: هماکنون باید نیرویی بزرگ و قدرتمند با یک جنگجوی شجاع به میدان فرستاده شود.
هوش مصنوعی: اگر هدایتی برای شاه بیاورند یا حتی سر کسی را به این درگاه بیاورند، آنچه اهمیت دارد، رویه و نیّت در پی آن است.
هوش مصنوعی: وقتی که آن مرز را کاملاً به دست آوریم، زمین توران را نابود خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: با این حال، شاه به رستم پاسخ داد که باد جاودانهای وجود دارد که این مسیر را میسازد.
هوش مصنوعی: نگاه کن که چقدر نیرو لازم است تا برای تو انتخاب کنم از این ارتش معروف.
هوش مصنوعی: زمینی که همیشه در مرز توست، ارزش آن زمین به اندازهی ارزش توست.
هوش مصنوعی: فرامرز با ده جنگجو و قوی همراه است، همانطور که لازم است برای یک جنگآور.
هوش مصنوعی: کارها به دست او آسان میشود و به آرزوی بزرگش که رسیدن به نهنگان است، خواهد رسید.
هوش مصنوعی: چهرهی دلانگیز و زیباي پهلوان به دلیل زیباییاش مورد ستایش و تحسین بسیاری قرار گرفت و مردم بر فرمانروایش آفرین گفتند.
هوش مصنوعی: خسرو فرمان داد که سالار بار، از آشپز بخواهد که سفره را برآورد.
هوش مصنوعی: او میآورد و نوازندگان را جمع میکند و از صدای بلبل همگان غرق در حیرت میشوند.
هوش مصنوعی: سران و شخصیتهای مهم به همراه فرامرز و پیلتن، در زیر درخت یاسمن مشغول نوشیدن شراب بودند.
هوش مصنوعی: صداهای نای و شور و هیجان چنگ در دست، در میان دستههایی از عطرها و رنگها به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: همه جوانان خوشچهره و با روحیه خوب، از ناراحتیها و غمها رها شدهاند و دلشاد هستند.
هوش مصنوعی: از هر نوع گفتار و سخن که برمیآید، دوری جستهاند و بیشتر به شنیدن سخنان پادشاهان اهتمام ورزیدهاند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دربار پادشاهی داد و مدد کند، در این دنیا و آن دنیا از کردار نیک و خوشی برخوردار خواهد شد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که همان پادشاه ظالم و بدنامی که در دنیا مورد سرزنش قرار دارد، در نظر بزرگان و افراد مهم همچنان بههمین صورت باقی مانده است.
هوش مصنوعی: در جهان، نام او به عنوان شخصی بد باقی خواهد ماند و در نهایت در پیش خداوند عواقب بدی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: کسی که غیر از صداقت و راستی شغل و کار دیگری ندارد، در این دنیا به جز صداقت نمیتواند خوشبخت باشد.
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید درخشان از کوه سر بر میآورد، شاعر از بیان و سخن گفتن خسته و ناتوان میشود.
هوش مصنوعی: تبیره (نوید یا بشارت) از درگاه شاه بیرون آمد و گروهی را به جایگاه بلند برکشیدند.
هوش مصنوعی: بر روی فیل بزرگ و محکم، تکیه زدهاند و صدای گاوها بلند شده است.
هوش مصنوعی: برتختی که بر روی کوه عظیم است، آن شاهان بزرگ مانند درختی به سراغ آن میآیند و زیر سایهاش قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: او به نزد شاه آمد و بر روی شتر نشسته بود و کلاهی از جواهرات بر سر داشت.
هوش مصنوعی: یک گردنبند پر از جواهرات گرانبها مانند تاج، از گوشهایش آویزان شده است.
هوش مصنوعی: آسمان بر زمین آبی رنگی را میتاباند و درختان بزرگی را به تصویر میکشد که به سبب رودخانهی نیل سرسبز و پررونق هستند.
هوش مصنوعی: زمین و آسمان به خاطر نبرد و جنگ، تیره و تار گردیدهاند. صدای تیغها، گرزها و طبلهای جنگ به گوش میرسد و به این ترتیب، صحنه نبرد به شدت ایجاد شده است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که در دام آفتاب هستی و اگر هم که آسمان خم شود، در آب خواهد بود.
هوش مصنوعی: چشم روشن، که به معنای هوش و روشنی دید است، نتواند به آسمان و ستارهها نگاه کند و از آنها بیخبر بماند. این نشاندهندهی ناتوانی در دیدن مناظر و زیباییهای آسمانی است.
هوش مصنوعی: هنگامی که از دریای آرام موجی برخاست، گروههای زیادی به داخل آمدند.
هوش مصنوعی: سقف و پرده را از بالای ایوان برداشتند و آسمان به خاطر نجوای شدید و طوفانی، به هم ریخت و آشفته شد.
هوش مصنوعی: پیل در میان سپاه حرکت میکند و با پاهای بزرگش صدای زنگین و درخشان ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: یک مهره در دست شاه کیوان در جام قرار دارد و صدای هلهله و شور و شوق سپاه به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه مشهور بر پشت فیل نشسته، مهرهای بر جام زد و کمر خود را محکم کرد.
هوش مصنوعی: برای پادشاهی شایسته نیست که جز بر درگاه پادشاه دیگر بایستد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از آن پادشاه مشهور، که ویژگیهای خاصی در فرمانروایی داشت، همینگونه بود که نشانهای از قدرت و سلطنت او در رفتارهای سرکش و مطیعناپذیر فرزندانش نمایان شد.
هوش مصنوعی: او به یاد میآورد که بر روی فیل در دشت وسیع نشسته بود و زمانی که سپاه از پیش او عبور کرد، احساس خاصی داشت.
هوش مصنوعی: نخستین فریبرز در برابر کسی که به او میتواند کمک کند و پیشرو است، گام برمیدارد، و زمانی که او از راه میگذرد، به سراغ قدرت جدیدی میرود.
هوش مصنوعی: با چماق و تاج و کفشهای زرین، پس از خورشید، بدنهی پرچم را بر دوش دارم.
هوش مصنوعی: یک بار سوار بر اسبش، در حالتی نشسته، تیری به سوی شکار پرتاب کرده و دام را بر گردن او انداخته است.
هوش مصنوعی: او به همراه باد و با زرق و برق، تمام سپاهش در طلا و نقره غرق شده بودند.
هوش مصنوعی: برو و از کار بزرگ شاه دنیا قدردانی کن، چرا که او تو را برتر از همه مخلوقات قرار داده است.
هوش مصنوعی: امیدوارم که شانس و اقبال تو همیشه موفق و پیروز باشد و در زمینههای مختلف به خوبی پیش بروی و شاد و خوشحال باشی.
هوش مصنوعی: شاه گودرز شخصیتی قوی و شجاع بود که به زره و سپر مسلح بود و به خوبی برای نبرد آماده شده بود.
هوش مصنوعی: پرچم از پشت او مانند شیری بود که جنگ او به گرز و شمشیر وابسته بود.
هوش مصنوعی: رهام به سمت چپ میرفت، اما ناگهان، چنانکه گیو مغرور و سرافراز است، به سمت راست برمیگردد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه شجاعت و قدرت یل، مانند درفش و پرچم، نمایان میشود، زمین تحت تأثیر وجود او به رنگ بنفش درآمده و مثل شیر، عظمت و دلیری او را نمایش میدهد.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد با چهرههای بلند و با وقار به سوی او میآیند، در حالی که سلاحهای بلندی به دست دارند.
هوش مصنوعی: یک گرگ بزرگ با پوست سیاه، در پشت گیو و سپاه او قرار دارد.
هوش مصنوعی: درفش (پرچم) قهرمانان جهان را از رهام بگیر، چون او آن را به اهتزاز درآورده بود.
هوش مصنوعی: پس بیژن در درفش دیگری، که پرستار آن است، تاج زرینی بر سر دارد.
هوش مصنوعی: نبیره پسر هفتاد و هشت فرزند داشت و هیچکدام از آنها در دشت وسیع جایی نداشتند.
هوش مصنوعی: در نتیجه، هر یک از پرچمها در دنیا تغییر رنگ دادهاند و اکنون به رنگهای قرمز، زرد و بنفش درآمدهاند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که دنیا همه به زیر فرمان اوست و سروران و قدرتمندان زیر سلطه شمشیر او هستند.
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی تخت شاه رسید، بر تاج و مقام او بسیار ستایش کرد.
هوش مصنوعی: درودهایی به گودرز و شاه، و همچنین به گیو و لشکر او.
هوش مصنوعی: پس پشت گودرز، فرزند بیدار گژدهم قرار داشت.
هوش مصنوعی: شخصی دلاور همچون نیزهای در دستش بود که مشغول جنگ بود، در حالی که کمان دوستش و تیرش هم آماده بود.
هوش مصنوعی: او با قدرت و توانایی خود میتواند حتی سنگ و فلز را نیز تحت تأثیر قرار دهد و از آنها خُود به نیکی بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: با گروهی از سربازان گرسنه و مجهز به سلاحهای سنگین و انواع تجهیزات آمدهام.
هوش مصنوعی: یک نفر با اندامی زیبا و چون ماه، درفش و پرچمی را از بر او به دوش گرفته و سرش را درخشان و تابناک به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: او برای پادشاه ستایش میخواند و پادشاه ایران به واسطه این ستایش شادمان شد.
هوش مصنوعی: پس آنگاه که به یاد چشمان اشکبار او میافتیم، متوجه میشویم که عشق و احساسات عمیقش، همراه با خرد و اندیشهاش، به ما قوت میبخشد.
هوش مصنوعی: یک جنگجوی قدرتمند از نسل همای، در مسیری که در گذشته پیموده، با شجاعت قدم برمیدارد.
هوش مصنوعی: سپاه او از قومهای کوچ و بلوچ، به جنگ برخاسته و آماده نبرد است.
هوش مصنوعی: هیچکس در دنیا نتوانسته است حتی یک انگشت از آنها را بدون پوشش ببیند.
هوش مصنوعی: پرچمی به اهتزاز درآمده که نشانگر قدرت و شجاعت است، همچون بدن پلنگی قوی و چابک، و از زیر این پرچم، جنگ و نبرد آغاز میشود.
هوش مصنوعی: بسیار ستایش کرد برای پادشاه، به خاطر شادیای که از تغییرات روزگار به او رسید.
هوش مصنوعی: کیخسرو از پشت فیل نگاهی به سپاه انداخت و دید که بر دو میل ضربه خوردهاند.
هوش مصنوعی: او به شدت از آن خوشش آمد و به خاطر آن، به شانس خوب و خوشبختی که دارد، ستایش کرد.
هوش مصنوعی: پس از آن، گروهی بزرگ از جنگجویان معروف که زره تن کرده بودند، وارد شدند.
هوش مصنوعی: سپاهی که از میان آنها، پادشاه جهان همواره شاد و نیکاندیش بوده است.
هوش مصنوعی: به خاطر انتخابی که فرهاد داشت، لشکر خسرو به آبادانی رسید.
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی به کمک خُدای بزرگ در هر کاری یار و یاور بودند و در هر موقعیت به درستی عمل میکردند.
هوش مصنوعی: یک آهو با برف به آرامی در زیر سایه خود حرکت میکند و نشانی از زیبایی و ظرافت را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: سپاهیان او همگی پرچمهای هندی در دست دارند، زرههایی از جنس سغد پوشیده و بر زینهای ترک نشستهاند.
هوش مصنوعی: وقتی او آنجا را مشاهده کرد و سر جدید را دید، بسیار بر شاه جدید تحسین و ستایش کرد.
هوش مصنوعی: گرازه به سمت تخم گیوگان میرفت و با خشم و تندی رفتار میکرد.
هوش مصنوعی: پشتیبانی و دلاوری در میدان جنگ برای یک گروه از سربازان پیکری به شکل گراز دارند که در خط مقدم قرار میگیرند و آماده نبرد هستند. آنها با کمند و سلاحهایشان به خوبی آماده دفاع و حمله هستند.
هوش مصنوعی: سواران جنگی و مردان دلیر در میدان نبرد به کمال خود رسیدند و با bravado به پیش رفتند.
هوش مصنوعی: او از آن خوشحال شد که آنچه را دوست داشت در حلقههای کمندش یافت.
هوش مصنوعی: در آن زمان، صدای زنگ شاوران (سواران) به گوش میرسید و دلیران و از خود گذشتهها جمع شده بودند.
هوش مصنوعی: در پشت بدن همای سپاهی، پرچمی وجود دارد که مانند کوهی از جا بلند میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که از شهر بغداد باشد، با قدرتی همچون نیزه و شمشیر و فولاد دلیر و نیرومند است.
هوش مصنوعی: همه زیر سایه فرمانده بزرگ در حال گذر بودند و او روی الاغش نشسته بود.
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزهای زیبا و با ارزش بر شاه ستایش و تحسین شده است، مانند جواهرات، سلاحها و زیباییها.
هوش مصنوعی: فرامرز، سردار بزرگ، با قدرت و شکوهی که داشت، از پشت سپهبد به میدان آمد. او با نیرویی بینظیر و سلاحهایی چون گرز و ارزه، آماده نبرد بود.
هوش مصنوعی: با تکیه برِ نیروی بسیار و سپاهیان قوی، همهٔ جنگجویان و شجاعان در میدان نبرد آمادهاند.
هوش مصنوعی: از کشمیر، کابل و نیمروز، همه کسانی که درخشندگی و عظمت دارند، با افتخار در این دنیا زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: درفش و پرچمی نمیتوان یافت که مانند دلیری پدر باشد و هیچ کس از رستم نمیتواند عبور کند.
هوش مصنوعی: سر او هفت است مثل سر یک اژدها، تو گفتی که از بند رها شده است.
هوش مصنوعی: آمد مثل درختی که میوه میدهد و یکی به خاطر او سرود ستایش برای پادشاهی سر داد.
هوش مصنوعی: دل شاه از فرامرز خوشحال شد و با او گفتوگو کرد و نصیحتهای زیادی به او ارائه داد.
هوش مصنوعی: او به او گفت که پرورشیافتهی فرد شجاع و بلندآوازه، همیشه مورد احترام و توجه دیگران خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو فرزند کسی هستی که دلش آگاه و بیدار است و از نسل رستم، به خاطر قدرت و تواناییهایش.
هوش مصنوعی: اکنون همه کسانی که اهل هند هستند، از قنوج تا سیستان، به تو وابستهاند.
هوش مصنوعی: اگر با تو جنگی نکنند، پس برایشان مشکل و تنگنا درست مکن.
هوش مصنوعی: در هر محلی که یار و دوستت حضور دارد، مانند یک درویش آگاه و مهربان رفتار کن و با مردم به خوبی و درستی برخورد کن.
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن، ببین چه کسی واقعاً دوست توست و چه کسی از تو ناامید و خسته شده است.
هوش مصنوعی: خود را به زیبایی بیارای و فردا نگویید که ندامت و افسوس بر چهرهات میآورد.
هوش مصنوعی: من این سلطنت را به تو بخشیدم، اما برای هر جا بیهوده درگیر جنگ و دعوا مشو.
هوش مصنوعی: در جوانی به دنبال ثروت نباشید، چرا که ارزش واقعی زندگی در تلاش و زحمت نیست.
هوش مصنوعی: در این دنیا به هیچ وجه به امنیت و آرامش دل نبند، زیرا گاهی اوقات خیانت و نیرنگی در کار است و گاهی دیگر، ظاهری زیبا و فریبنده.
هوش مصنوعی: نام تو باید به یادگار بماند و در دلهای مردم جاودانه شود، زیرا اگر دل نداشته باشی، هیچ چیزی در این دنیا با ارزش نخواهد بود.
هوش مصنوعی: زمان به سرعت میگذرد و هر روز ما را به جلو میبرد، در حالی که نیرویی بالاتر، مثل چرخ زمان، همه چیز را محاسبه میکند.
هوش مصنوعی: دل شما باید شاد باشد، جسم و جانتان را به درستی حفظ کنید و سپس به دیگران نگاه کنید تا بفهمید چه چیزهایی را باید جستجو کنید.
هوش مصنوعی: خداوند جهانی که خلق کرده، از تو راضی باشد و دل بدخواه تو همیشه پر از غم و ناراحتی باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که او نصیحت حکیم را شنید، به سرعت از سوارکاری خود پیاده شد.
هوش مصنوعی: زمین را ببوسید و احتیاط کنید و به سمت هدف دور و درازی که در پیش دارید، حرکت کنید.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به شاه جدید تبریک میگویند و میگویند که او هر لحظه باید بیشتر و بهتر از قبل باشد، مانند ماه نو که همیشه در حال رشد است.
هوش مصنوعی: سهراب دو فرسنگ با او همراه شد، اما با رفتن او، فکر و ذهنش پریشان و آشفته شد.
هوش مصنوعی: او را آموزش دادند که در جشن و نبرد شرکت کند و درک و دانش بیاموزد، زیرا میخواست که روزی شادی را به دست آورد.
هوش مصنوعی: فردی که از جایی پر از درد و رنج برمیگردد، به سوی خانهاش میآید و از دشت عبور میکند.
هوش مصنوعی: سپهبد از روی فیل قوی و آرام پایین آمد و به سرعت بر روی زین تنگ نشست.
هوش مصنوعی: گرازها به خانه آمدند، با بدنی تند و دلی پر از فکر و اندیشه.
هوش مصنوعی: وقتی رستم وارد شد، با خود شراب گرانبهایی آورد و آن را در دل جمع ریخت.
هوش مصنوعی: شادی تو از بسیاری چیزها نشأت میگیرد و کسی در آینده نمیتواند از آن کم کند.
هوش مصنوعی: در کجا هستند سلم و تور و فریدون؟ همه آنها با خاک ناپدید شدهاند و اثری از آنها نیست.
هوش مصنوعی: بایستی تلاش کنیم و در عین حال زحمت بکشیم و گنج زندگی را به دست آوریم، تا بتوانیم آرزوهای خود را محقق کنیم و موانع را از سر راه برداریم.
هوش مصنوعی: در نهایت، همهی ما به سرزمین خاک بازمیگردیم و هیچکس از این سرنوشت رهایی نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: در شب تاریک، با نوشیدن می، آن را روشن کنیم؛ هنگامی که نور روز وارد شود، میتوانیم روز را شمارش کنیم.
هوش مصنوعی: بیایید بگوییم تا صدای دلنشین طوس به گوش برسد و با ساز و نقاره جشن بگیریم.
هوش مصنوعی: ببینیم که در این نبرد، سرنوشت و تقدیر در نهایت به کدام سو خواهد رفت.
هوش مصنوعی: باید تلاش کنیم، اما بدانیم که تلاش ما چه فایدهای دارد، چرا که از ابتدا آنچه لازم بوده، موجود بوده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.