بخش ۱ - آغاز داستان: کنون خورد باید می خوشگوار
بخش ۲: ز بلبل شنیدم یکی داستان
بخش ۳: چو بگذشت شب گرد کرده عنان
بخش ۴: به فرزند پاسخ چنین داد شاه
بخش ۵: کتایون چو بشنید شد پر ز خشم
بخش ۶: به شبگیر هنگام بانگ خروس
بخش ۷: بفرمود تا بهمن آمدش پیش
بخش ۸: سخنهای آن نامور پیشگاه
بخش ۹: یکی کوه بد پیش مرد جوان
بخش ۱۰: چو بشنید رستم ز بهمن سخن
بخش ۱۱: ز رستم چو بشنید بهمن سخن
بخش ۱۲: بفرمود کاسپ سیه زین کنید
بخش ۱۳: چو رستم برفت از لب هیرمند
بخش ۱۴: نشست از بر رخش چون پیل مست
بخش ۱۵: چنین گفت با رستم اسفندیار
بخش ۱۶: بدو گفت رستم که آرام گیر
بخش ۱۷: چو از رستم اسفندیار این شنید
بخش ۱۸: چنین گفت رستم به اسفندیار
بخش ۱۹: چنین پاسخ آوردش اسفندیار
بخش ۲۰: چو رستم بدر شد ز پردهسرای
بخش ۲۱: چو رستم بیامد به ایوان خویش
بخش ۲۲: چو شد روز رستم بپوشید گبر
بخش ۲۳: بدانگه که رزم یلان شد دراز
بخش ۲۴: کمان برگرفتند و تیر خدنگ
بخش ۲۵: وزان روی رستم به ایوان رسید
بخش ۲۶: ببودند هر دو بران رای مند
بخش ۲۷: سپیده همانگه ز که بر دمید
بخش ۲۸: بدانست رستم که لابه به کار
بخش ۲۹: چنین گفت با رستم اسفندیار
بخش ۳۰: یکی نغز تابوت کرد آهنین
بخش ۳۱: همی بود بهمن به زابلستان