گنجور

 
فردوسی

بخش ۱ - آغاز داستان: کنون خورد باید می خوشگوار

بخش ۲: ز بلبل شنیدم یکی داستان

بخش ۳: چو بگذشت شب گرد کرده عنان

بخش ۴: به فرزند پاسخ چنین داد شاه

بخش ۵: کتایون چو بشنید شد پر ز خشم

بخش ۶: به شبگیر هنگام بانگ خروس

بخش ۷: بفرمود تا بهمن آمدش پیش

بخش ۸: سخنهای آن نامور پیشگاه

بخش ۹: یکی کوه بد پیش مرد جوان

بخش ۱۰: چو بشنید رستم ز بهمن سخن

بخش ۱۱: ز رستم چو بشنید بهمن سخن

بخش ۱۲: بفرمود کاسپ سیه زین کنید

بخش ۱۳: چو رستم برفت از لب هیرمند

بخش ۱۴: نشست از بر رخش چون پیل مست

بخش ۱۵: چنین گفت با رستم اسفندیار

بخش ۱۶: بدو گفت رستم که آرام گیر

بخش ۱۷: چو از رستم اسفندیار این شنید

بخش ۱۸: چنین گفت رستم به اسفندیار

بخش ۱۹: چنین پاسخ آوردش اسفندیار

بخش ۲۰: چو رستم بدر شد ز پرده‌سرای

بخش ۲۱: چو رستم بیامد به ایوان خویش

بخش ۲۲: چو شد روز رستم بپوشید گبر

بخش ۲۳: بدانگه که رزم یلان شد دراز

بخش ۲۴: کمان برگرفتند و تیر خدنگ

بخش ۲۵: وزان روی رستم به ایوان رسید

بخش ۲۶: ببودند هر دو بران رای مند

بخش ۲۷: سپیده همانگه ز که بر دمید

بخش ۲۸: بدانست رستم که لابه به کار

بخش ۲۹: چنین گفت با رستم اسفندیار

بخش ۳۰: یکی نغز تابوت کرد آهنین

بخش ۳۱: همی بود بهمن به زابلستان