گنجور

 
فیاض لاهیجی

چو کرد خاک ره یار روزگار مرا

به چشم عالمیان داد اعتبار مرا

دماغ بوی گل و برگ گلستانم نیست

مگر به باغ برد نالة هزار مرا

به کف نه جام میی، در نظر نه روی مهی

گلی شکفته نگردید ازین بهار مرا

ز طرز دیدن پنهانت این چنین پیداست

که راز دل زتو خواهد شد آشکار مرا

مرا ز گردش چشم تو حال می‌گردد

به گردش مه و مهر فلک چه کار مرا؟

ز نارسایی اقبالم ای فلک خوش باش

به دامنی نرسم گر کنی غبار مرا

چنین که زار و ضعیفم ز هجر او فیّاض

مگر صبا برساند به کوی یار مرا

 
 
 
حکیم نزاری

برفت و بر سر آتش نشاند یار مرا

به پای حادثه افکند روزگار مرا

گر آشکار کند آب دیده راز دلم

میان آتش سوزان چه اختیار مرا

چنان نکرد کمند بلای عشقم صید

[...]

جامی

خوش است ناز تو ای سرو گل عذار مرا

نیاز پرور عشقم به ناز دار مرا

مگو به طرف چمن جلوه ریاحین بین

دلم اسیر تو با دیگران چه کار مرا

ز گشت باغ چه خیزد ز گل چه بگشاید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
امیرعلیشیر نوایی

ز عشق هست به دل بار صد هزار مرا

هنوز شکر بود صدهزار بار مرا

گرم بود می گلگون ز ساقی گلرخ

به حور و کوثرت ای پارسا چه کار مرا؟

به بوسه ای که دهی و کشی منه منت

[...]

بابافغانی

زبسکه داشتی ای گل همیشه خوار مرا

نماند پیش کسان هیچ اعتبار مرا

بسی امید بدل داشتم چو روی تو دید

زدست رفت و نیامد بهیچ کار مرا

عجب اگر نروم از میان که مجنون دوش

[...]

سام میرزا صفوی

خیال بست که خون ریزد آن نگار مرا

فعان که می کشد آخر خیال یار مرا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه