تا به کی چون آتش ای گل خانمانسوزی کنی
چشم نیکو را به خونریزی بدآموزی کنی
بخت آنم کو که چون شب با غمت خلوت کنم
همچو شمع آیی به بزم و مجلس افروزی کنی
چشم آن دارم که نابینا چو گردم در غمت
سرمة بینائیم ز آن خاکِ در روزی کنی
یک زمان با آهوی چشمت سفارش کن بگو
با ضعیفان شکاری تا به کی یوزی کنی؟
از وفایت آن طمع دارم که بعد از سوختن
همچو شمعم بر مزار آیی و دلسوزی کنی
گر پس از عمری توانم شد به بزم او سفید
ترسم ای طالع در آن ساعت سیهروزی کنی
ای خوشا فیّاض اقبالی که از یاری بخت
خاک گردی بر در جانان و فیروزی کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان پیچیدگیهای عشق و تمایز میان عشق واقعی و هوس میپردازد. شاعر به فردی هشدار میدهد که به دنبال ایجاد قوانین جدید در عشق نباشد و از عاشقی بپرهیزد. او میگوید که فقط کسانی که عمیقاً عشق را درک میکنند، توانایی تمییز میان عشق و هوس را دارند. همچنین به فرد توصیه میشود که به دقت به سخنان دانایان گوش دهد و از لحظات زندگی بهرهبرداری کند. در نهایت، شاعر اهمیت تفاوت بین بلبل و فیاض را یادآور میشود و از خواننده دعوت میکند که به عمق احساسات خود نگاهی بیفکند.
هوش مصنوعی: تا کی باید مثل آتش، خانمان را بسوزانی و چشمهای زیبا را به خونریزی عادت بدهی؟
هوش مصنوعی: من در آرزوی بختی هستم که مانند شب به تنهایی و غمهایم پرداخته و در کنارم باشد، مانند شمعی که به جشن و مهمانیها روشنی میبخشد و فضایی را گرم و دلنشین میکند.
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که حتی اگر در غم تو نابینا شوم، باز هم بینایی ام را از آن خاکی که روزی تو در آن بودی، به دست بیاورم.
هوش مصنوعی: یک زمانی با نگاه زیبایت از دیگران بخواه که دیگر با ضعیفان بازی نکنند، تا کی میخواهی با کمالات و قدرت خود به شکار آنها بپردازی؟
هوش مصنوعی: از محبت و وفاداری تو انتظار دارم که بعد از آنکه از دنیا رفتم، همچون شمعی که میسوزد، بر سر مزارم بیایی و برای من دلسوزی کنی.
هوش مصنوعی: اگر بعد از سالها بتوانم در محفل او حاضر شوم و چهرهام درخشان و سفید باشد، از تقدیر میترسم که در آن لحظه، بخت بد سرنوشت شوم و سیاهروزی نصیبم کند.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که با کمک بخت خوب، بر در محبوبش قرار گیرد و به موفقیت دست یابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاد آن صبحی که جان را چاره آموزی کنی
چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی
عشق جامه میدراند عقل بخیه میزند
هر دو را زهره بدرد چون تو دلدوزی کنی
خوش بسوزم همچو عود و نیست گردم همچو دود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.