گنجور

 
فیاض لاهیجی

آینه‌ام خیال تو تصویر می‌کنم

خود را ز سادگی به تو تعبیر می‌کنم

آیینه را ز دست تو بر سنگ می‌زنم

درد دلی به پیش تو تقریر می‌کنم

در مدرس زمانه ز تنزیل عافیت

خاموشی آیه‌ایست که تفسیر می‌کنم

پشت کمان طعنه ز هر جا شود بلند

پهنای سینه را هدف تیر می‌کنم

در چشم خانه بی سر زلف تو روز هجر

نظّاره را زهر مژه زنجیر می‌کنم

ای آسمان بترس که هر شب به ضبط آه

من استخوان برای تو زهگیر می‌کنم

فیّاض جادویی نفسی بین که هر نفس

ملک پری برای تو تسخیر می‌کنم