ز بس سرگرم شوقم پای کم از سر نمیدانم
مغیلان بهر راحت بهتر از بستر نمیدانم
مسبّب کاردار و گردش ایام اسبابست
رخ آئینه را ممنون خاکستر نمیدانم
مرا این رتبه بس در فضل معراج ترقیها
که از خود هیچ کس را در جهان کمتر نمیدانم
مرا از بزم او مانع همین تقصیر خدمت بس
چو خجلت بست ره دیوار را از در نمیدانم
تو دایم بد نخواهی کر و ناید جز بدی از من
من از دانش همین دانستهام دیگر نمیدانم
درین گلشن دمی از جلوة پرواز ننشینم
قفس رم خوردهام، آرام بال و پر نمیدانم
من آن آشفته روز و روزگارم در جهان فیّاض
که خورشیدی به جز داغ جنون بر سر نمیدانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و احساس عمیق خود به محبوب صحبت میکند. او میگوید که تنها دانشی که دارد، نام محبوب است و همین کافی است. او از ضعف و ناتوانی خود ناله میکند و احساس حسرت عمیقی نسبت به عشقش دارد. شاعر میگوید که اگر همه چیز را به دست آورد، باز هم چیزی از خاک نیست که بر سرش بریزد. او به این فکر میکند که در کوی محبوب، هیچ کسی راهی ندارد و اشکهایش بیفایده هستند. در نهایت، او ابراز میکند که در این دشت پر از گل، به هیچکجا نخواهد رسید و از حال خود و احساسش نسبت به محبوب بیخبر است.
هوش مصنوعی: به خاطر شور و شوقی که دارم، نمیدانم پایم کجاست و نمیدانم که خوابیدن روی علفها برای من راحتتر از خوابیدن در بستر است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که زندگی و حوادث آن تحت تأثیر عوامل مختلفی است و من نمیخواهم از این واقعیت غافل شوم. در واقع، من قدردان و شکرگزار این تجربیات هستم و نمیتوانم آنها را به سادگی نادیده بگیرم.
هوش مصنوعی: من از بقیه افراد در دنیا هیچ کس را کمتر نمیدانم و این جایگاه و مقام من در فضیلت و پیشرفت به قدری است که برتر از همه میباشم.
هوش مصنوعی: من به خاطر خطای خودم از حضور در محفل او بازماندهام، چون شرم و خجالت مانع من شده و نمیدانم چگونه از این دیوار بیرون بیایم.
هوش مصنوعی: تو همیشه بدی را نمیخواهی و از من جز بدی نمیآید. من فقط همین را از دانش خود میدانم و چیز دیگری نمیدانم.
هوش مصنوعی: در این باغ نمیتوانم لحظهای از زیبایی پرواز دور بمانم، زیرا مانند قفسی هستم که در آن به پرواز درآمدهام و نمیتوانم آرامش و آزادی بال و پر را احساس کنم.
هوش مصنوعی: من در دنیای پر آشوب و دلهره زندگی میکنم و تنها نشانهای که از زندگیام دارم، احساس جنونی است که مانند شعلهای همیشه بر سرم سایه افکنده و هیچ چیز دیگری نمیشناسم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمیدانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
[...]
چنان سرمست و شیدایم که پا از سر نمیدانم
دل از دلبر نمییابم می از ساغر نمیدانم
برو ای عقل سرگردان ز جان من چه میجویی
که من سرمست و حیرانم به جز دلبر نمیدانم
شدم از ساحل صورت به سوی بحر معنی باز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.