تا جدا از بزم آن آرام دلها ماندهام
همچو مینای تهی از گفتگو واماندهام
غیرتم بر صبر میدارد، محبّت بر جنون
در غم تن به ساحل، دل به دریا ماندهام
صحبت احبابم از دل کی کند رفع ملال
در میان همنشینان بیتو تنها ماندهام
دور از بزم طرب معنی ندارد هستیم
بیتو چون حرف غلط بر صفحه بیجا ماندهام
ضعف هجرانم فکند از پا، نه از آسایشست
پشت بر بستر اگر چون نقش دیبا ماندهام
از تپیدن گر نیاسایم دمی عذرم بجاست
نبض بیمارم که از دست مسیحا ماندهام
با چنین سرگشتگی فیّاض کی گُنجم به شهر
گردبادم زان سبب در بند صحرا ماندهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و رنج شاعر است که در دنیای تنگ و سختی گرفتار شده و احساسات عمیق خود را با تصاویری از آتش، دریا و اشک بیان میکند. او به عشق و محبت اشاره میکند و میگوید که در این احساسات عمیق، کلمات ناکافی هستند. شاعر در برابر عشق و مشکلات به خود میگوید که هرگز از فرمان معشوق سر نپیچیده و حال خود را به شکل پیچیدهای بیان کرده است. در نهایت، او خود را مانند مرغی میبیند که در آتش عشق گرفتار آمده و به دنبال راهی برای ابراز احساساتش است.
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده بیان میکند که او از جمع و جشنهای شاد و پرانرژی که دلها را آرام میکند، دور افتاده است. همانند یک ظرف مینای خالی که از صحبت و گفتگو بینصیب مانده، او هم از این زندگی اجتماعی و ارتباطات دور شده و احساس تنهایی میکند.
هوش مصنوعی: غیرتم نمیگذارد صبر کنم، عشق نابودم کرده است. در حالی که در غم و اندوه غرق شدهام، دلم هنوز به دریا وابسته است و نمیتوانم از آن جدا شوم.
هوش مصنوعی: دوستانم چگونه میتوانند سخن دل را بگویند؟ در میان دوستانی که بدون تو هستند، من تنها ماندهام و غمگینم.
هوش مصنوعی: اگر تو در کنارم نباشی، زندگی هیچ لذتی نخواهد داشت. من بیتو مانند یک کلمه نادرست هستم که در جایی نامناسب باقی مانده است.
هوش مصنوعی: درد جدایی مرا به زانو درآورده است. این آرامشی که دارم، به خاطر نشستن روی بستر نیست، بلکه چون پارچهای نرم و زیبا، فقط در ظاهر باقی ماندهام.
هوش مصنوعی: اگر لحظهای از تپیدن نایستم، دلیلش این است که نبض بیمارم از دست درمانگرش، مسیحا، رفته و در وضعیت بدی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: با این حالتی که دارم و درگیر مشکلات زیادی هستم، چه زمانی میتوانم به شهری بروم که پر از هیاهو و آشفتگی است؟ به همین خاطر در این دشت ماندهام و نمیتوانم حرکت کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غصهٔ دل گفت خاقانی که از ابناء جنس
کس نماند و من به ناجنسان چنین واماندهام
رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفتهاند
من چرا چون ذره سرگردان و دروا ماندهام
همرهان بر جدول دجله چو مسطر راندهاند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.